بهروز بوچانی، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، با کتاب «هیچ رفیقی بجز کوهستان» به شهرت جهانی رسید. او زاده ایلام است و طی سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ در جزیره مانوس واقع در پاپوآ گینه‌نو  به عنوان مهاجری در تبعید، گرفتار سیاست مهاجرستیز دولت راستگرای استرالیا شده بود. بوچانی، بالاخره وقتی که برای شرکت در یک کنفرانس ادبی به  نیوزیلند می‌رفت، از این جزیره خارج شد و دیگر به آن بازنگشت.

آقای بوچانی، پس از آن کوشید تا با استفاده از موقعیتش، خواست‌ها و مشکلات گروه‌های اقلیت‌ را نمایندگی کند. گروه‌های به حاشیه‌رانده‌شده‌ و حذف‌شده در ایران که طی این سال‌ها به مرور صدای بلندتری پیدا می‌کنند و  بوچانی هم یکی از صداهای جدید برای آنان است. با بهروز بوچانی درباره اقلیت‌ها گفتگو کرده‌ایم:

گفتگو با بهروز بوچانی درباره اقلیت‌بودن

ایده‌ی یکسان‌سازی شکست خورده است

–          تجربه شما مهم است. از چه زمانی متوجه شدید که اقلیت بودن به چه معنی است؟ از چه زمانی فهمیدید که در ایران متعلق به اقلیت هستید؟ تجربه‌تان در این مواجهه چه بود؟

اعتراف می‌کنم که از این سوال خوشحال شدم. چون بە واسطه‌ی این سوال مستقیما پرت می‌شوم به میان بحث و تجربه‌ی زیسته‌ام به عنوان یک «کرد ایلامی». ایلام نسبت به دیگر شهرها و یا استان‌های کردنشین وضعیت بسیار متفاوتی دارد. چرا که به واسطه‌ی دوری جغرافیایی‌اش از هسته‌ی جنبش‌ سیاسی کردستان، یعنی مهاباد، در سال‌های ‌نخستِ این جنبش، و دیگر شهرها، و عملا در صد سال اخیر، در جریان افکار سیاسی و هویت‌خواهانه قرار نگرفته و به همین خاطر یک منطقه‌ی فراموش شده است. البته دلایل دیگری هم برای این وضعیت می‌توان برشمرد: همچون شیعه بودن این مردم که از دید احزاب کلاسیک کردی، پتانسیل گریز از مرکز ندارد که کاملا تصور اشتباهی‌ست. دلیل دیگر هم اینکه ایلام نسبت به دیگر شهرها دیرتر تحت تاثیر مدرنیزاسیون قرار گرفته است.

در هر حال یک ایلامی، وقتی در برابر این پرسش قرار می‌گیرد که چه کسی هستی؟ عادت دارد که همیشه خودش و هویتش را توضیح دهد و این در هر حالی‌ست که یک کرمانشاهی و یا سنندجی نیازی به توضیح دادن ندارد، چون همه می‌دانند که او یک کرد است. هویت به عنوان یک مفهوم، زمانی مورد پرسش قرار می‌گیرد که شخص در برابر «دیگری» قرار بگیرد. در واقع او تا زمانی که در شهر خودش زندگی می‌کند، هیچگاه از او این پرسش نمی‌شود که آیا ترک هستی یا کرد و یا فارس؟

برای من هم به عنوان یک ایلامی، زمانی که در هجده سالگی وارد تهران شدم و در برابر این سوال که کجایی هستی و هویتت چیست قرار گرفتم، با نوعی بحران هویت روبه رو شدم. چون در تمام آن سال‌هایی که در ایلام بودم به عنوان یک کُرد خودم را می‌شناختم اما در تهران باید توضیح می‌دادم که کُردم. در واقع از من قبول نمی‌کردند که کُردم و خیلی ساده می‌گفتند «ایلام که کُرد نیست.»

این مواجه با هویت بسیار ویرانگر بود. چون تا آن زمان، هویت شهرم اینگونه انکار نشده بود. البته خوب این برخورد به واسطه‌ی ناآگاهی صورت می‌گرفت و نه اینکه فکر و یا ایده‌ی سیاسی در پس آن باشد، چرا که حتی این برخورد از جانب برخی از کُردها هم صورت می گرفت. از همان هجده سالگی بود که در ریشه‌های هویت مردم ایلام جستجو کردم و در یک پروسه‌ی چند ساله توانستم به خودآگاهی برسم.

کلا تجربه‌ی شگفت‌انگیزی‌ست چون در آن سال‌ها پرداختن به مساله هویت، واقعا امری روشنفکرانه قلمداد می‌شد، البته شاید همیشه همینطور باشد. پرسش از هویت و چیستی هویت قبل از آنکه یک عمل سیاسی باشد یک گریز روشنفکرانه ست.

–         این تجربه شخصی شما خیلی اهمیت دارد. در واقع شما خودتان را به اقلیتی سرکوب شده و به حاشیه رانده شده متعلق می‌دانستید در حالی که حتی تعلق شما به این هویت هم پذیرفته نمی‌شد. هویت شما، آنگونه که خودتان می‌فهمید و آنگونه که خودتان برای خود قائل بودید، به رسمیت شناخته نمی‌شد. این وضعیت نه تنها در میان فرهنگ اکثریت وجود داشت، بلکه حتی برای دیگر کُردها هم باید چنین هویتی را اثبات می‌کردید. در واقع اقلیتی بودید در میان اقلیتی دیگر. پس به این معنی گویا تجربه اقلیت‌بودن برای شما دو چندان بوده است.

دقیقا، تجربه‌‌ای که یک ایلامی نسبت به هویت خودش و تعریفش از هویتش و برخورد دیگران و پذیرش این هویت از ناحیه دیگران دارد، با تجربه‌ای که یک نفر در سنندج یا مهاباد دارد خیلی متفاوت است. و البته این مساله ریشه تاریخی دارد. اگر بخواهیم ریشه شناسی کنیم، بزرگترین اتفاقی که اینجا افتاده درباره ذهنیتی است که با تاریخ تقسیمات کشوری ایجاد شده است. تقسیمات کشوری در ایران و آن فضای جغرافیایی که به استانهای مختلف تقسیم شده، یکی از کارکردهاش هویت‌سازی جعلی هم بوده است.  اگر تاریخ  این تقسیم‌بندی‌ها را نگاه کنیم می‌بینیم که همیشه یک پروژه امنیتی هم بوده است. حتی باید گفت بعد اصلی‌ آن، امنیتی بوده است. به همین دلیل است که آذربایجان به چند استان تقسیم شد. در واقع  همه استانهای ترک‌نشین بخشی از آذربایجان هستند، ولی در تقسیمات کشوری به اسمهای دیگر ثبت شده‌اند.

یا کردستان به چهار استان تقسیم شده است. در بعضی مناطق هم این مساله پیچیده‌تر است و استان‌هایی داریم که ترکیبی از چند ملت در آن زندگی می‌کنند. به هر حال، وضعیت به شکلی شده که ذهنیت و تصور مردم از خودشان بر اساس استانی است که در آن زندگی می‌کنند.

به همین دلیل، بسیاری از کردها تصورشان از فضای جغرافیایی کردستان فقط به استان کردستان مربوط است. اما اگر کردستان را بشناسیم این تصور به هم می‌ریزد. چون استانی به اسم کردستان داریم، این ذهنیت ایجاد شده است که کردها تنها محدود به همان استان هستند.

–         البته در طی این سال‌ها، فضا به آرامی تغییر کرده است و می‌بینیم که جستجوی هویت در میان اقلیت‌ها گسترش می‌یابد. امروز دیگر به نظر می‌ٰرسد که مساله اقلیت‌ها در ایران به مرور تبدیل به مساله مرکزی ما شده است. چرا چنین شده و چه اتفاقی افتاده است؟

این که چه اتفاقی افتاده است واقعا بحث کلی و دامنه‌داری‌ست و من هم قصد ندارم که به ریشه‌های تاریخی ناسیونالیسم ایرانی و تاکیدش بر ایده «یک ملت-یک زبان» بپردازم. چون فکر می‌کنم برای شما و خوانندگان نشریه شما، تکرار بحث‌های تئوریک و تاریخی ست که خوشبختانه به میزان زیادی عمومی شده و  هم در کردستان و هم آذربایجان و دیگر بخش‌ها در باره آن آشنایی عمومی وجود دارد.

در نهایت آنچه واقعا اتفاق افتاده، شکست مفتضحانه‌ی ایده‌ی یکسان‌سازی و آسمیلاسیون است. ما در انتهای پروژه‌ی صد ساله‌ی ملت‌سازی بر محوریت «فارسی»زاسیون هستیم: جایی که ترک و کرد و عرب و بلوچ و گیلک و دیگران، بنیان‌های این سیستم استعماری مرکزگرا را به پرسش جدی قرار گرفته‌اند. البته که بخشی از آن تحول بر می‌گردد به تحولات جهانی. نه تنها در ایران، بلکه در تمام دنیا، «هویت» و «چیستی آن» یک پرسش کلیدی و جریان‌ساز است. انقلاب تکنولوژیک، مردم را در برابر اطلاعاتی قرار داده است که پیش از آن دسترسی به آن عملا برای عموم غیر ممکن بود. این انقلاب تکنولوژیک، هم انحصار رسانه‌های جریان اصلی را شکسته و هم اینکه سیستم آموزشی «فارسی‌محور» را آرام آرام به عقب‌نشینی وادار می‌کند. امروز یک فعال فرهنگی آذربایجانی به راحتی از پلتفرم اینستاگرام استفاده می‌کند و زبان ترکی را آموزش می‌دهد. مردم می‌توانند از منابعی که به راحتی در دسترس است خیلی راحت ترکی و یا کردی و عربی یاد بگیرند.

دیگر ما حتی خیلی هم نیازی به تلویزیون ایران اینترنشنال و یا بی بی‌سی نداریم. چون با همین اکانت‌های ساده‌ی توییتر و یا اینستاگرام می‌توانیم جامعه را تحت‌تاثیر قرار دهیم. شکستن انحصار رسانه جریان اصلی در واقع به معنی شکستن ساختاری است که همچنان فارسی محور است. ما در جایگاهی قرار گرفته‌ایم که می‌توانیم این سانسور صد ساله را به چالش بکشیم و این یک تحول بزرگ است.

–         بنابراین شما معتقدید به دوران جدیدی در مساله اقلیت ها وارد شده‌ایم که دیگر نادیده‌گرفتن و سانسور و انکار نخواهد توانست این مساله را حذف کند و یا بحران را به عقب بیندازد. به هر حال نمی‌شود انکار کرد که صدای اقلیت‌ها بلندتر شده است. اما همچنان جامعه ایران و کسانی که از امتیاز اکثریت بودن برخوردار بوده‌اند و هستند، حاضر به مواجهه و پذیرش مساله اقلیت‌ها نیستند. در همین فضای مجازی که شما مثال زدید و نمونه‌ای از شکستن انحصار صدای اکثریت تلقی می‌شود، باز هم می‌بینید که هجوم ناسیونالیست‌ها و مذهبی‌ها به اقلیت و مساله اقلیت همچنان وجود دارد . از مساله زنان تا اقلیت‌های دینی و مساله ملت‌های ساکن ایران و اقلیت‌های جنسی تا حتی مساله اقلیت‌های معلول در جامعه ایران، می‌بینید که «نفرت‌پراکن‌ها» و «تکذیب‌کنندگان» و تحقیرکنندگان کم نیستند و بصورت گله‌ای هجوم می‌آورند و نفرت پراکنی می کنند. با اینحال آیا معتقدید که انحصار صدای اکثریت شکسته است؟ آیا همین حمله‌های خشمگین را هم باید به معنی بلندتر شدن صدای اقلیت بدانیم؟

بخشی از این خشونتی که درباره‌اش صحبت می‌کنیم را تمام فعالان سیاسی و یا توئیتری یا رسانه‌ای تجربه می‌کنند. یعنی صرفا یک مساله مربوط به جریان ما نیست. این خشونت متوجه همه است.  حال به خاطر ذات توئیتر است یا یه خاطر فضای بن‌بست سیاسی که  در ایران وجود دارد و یا  به هر دلیل  دیگری که هست، این مساله یک پدیده همگانی است.  البته اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، کسانی که در حوزه اقلیتها کار می‌کنند باز هم خشونت مضاعفی را تجربه می‌کنند . از یک جهت به نظر من می‌توان اینطور استنباط کرد که این واکنش‌ها، نشانه یک اتفاق مثبت هم هست. گستردگی عکس‌العمل‌ها  و خشونت و خشمی که نسبت به بحث و مطالبات اقلیت‌ها و از جمله ما وجود دارد،  به خود ترس آنها هم برمی‌گردد. این یک ترک و شکاف بزرگی که ایجاد شده، یک شکاف مفهومی است که در بنیان این تفکر ایجاد شده است. تفکری که ساختار سیاسی کنونی را ایجاد کرد و ما می‌توانیم اسم آن را ساختار استعماری بگذاریم. اینجا شکافی ایجاد شده و این خشونت به ترس برمی‌گردد. ترس از اینکه آن قدرت توزیع شود یا بشکند.

آن قدرت و ساختاری که بنیان ناسیونالیسم ایرانی است در حال فرو ریختن است، و با یک نقد جدی مواجه شده است و این پدیده برای آنها که از این تبعیض نفع برده‌اند، ترس ایجاد میکند. به جای ترس می‌توان کلمات دیگری هم استفاده کرد، ولی اصل قضیه خود ترس است.

این واکنش‌ها نشان می‌دهد که صدای جریان ما نه تنها بلندتر شده بلکه توانسته فضایی آلترناتیو ایجاد کند تا همه کسانی که درگیر این فضای سیاسی هستند متوجه آن شوند.

پس واکنش‌ها و عصبانیت‌ها نشانه مثبتی است. کاری که ما باید بکنیم، این است که باید از این خشمی که به سمت ما است، به سود تفکری که نماینده آن هستیم و به سود مطالبه‌ای داریم، استفاده کنیم. باید در این جهت حرکت کنیم.

گاه می‌بینم کاربرانی که در سمت جریان ما ایستاده‌اند بی‌تحمل می‌شوند و حتی برخی از آنها به خشونت کلامی متوسل می‌شوند که اصلا نیازی نیست. وقتی شما تفکری را نمایندگی می‌کنید که جهانی است و مورد قبول همه انسان‌های آزادی‌خواه و آگاه است، براساس اصول انسانی بنا شده و مترقی و پیشرو است، هیچ دلیلی ندارد که در مقابل خشونتی که وجود دارد، تحمل خود را از دست بدهیم. وقتی منطق ما برتری دارد و قوی‌تر است و بنیان فکری ما از منظر جهانی، یک بنیان پذیرفته‌ و قدرتمند است، دلیلی وجود ندارد که ما متوسل به شیوه کسانی شویم که در حال شکست خوردن هستند. هر چند به دلیل این تبعیض و این ساختار نابرابر، خشمی وجود دارد و حتی این خشم از سوی کسانی که تحت ستم بودند و هستند، یک خشم کاملا قابل قبول است اما ابراز خشم، هیچوقت مساوی با توهین یا نفرت‌پراکنی نیست.

نمی‌خواهم خشم اقلیت‌ها و سرکوب‌شدگان را  خشمی مقدس بنامم، اما این خشم محترم و مشروعی که وجود دارد  هرگز نباید مساوی نفرت پراکنی شود. حرفی که در کردستان می‌زنیم این است که در برابر فاشیزم حق ندارید که فاشیست شوید. این حرف به آن معنی نیست که در برابر فاشیزم یا خشونتی که وجود دارد عقب‌نشینی کنید. نه. شما می‌توانید اصولتان را داشته باشید و بدون اینکه دچار فاشیزم آنها شوید، بتوانید آن جریان را نقد کنید و حرفتان را پیش ببرید.

–         به این مساله از زاویه دیگری هم می‌شود توجه کرد. گاه به نظر می رسد که درباره اقلیت‌های دینی همدلی بیشتری وجود دارد. حکومت دینی مستبد حاکم در ایران و تجربه استبداد دینی موجب شده است که جامعه ایران نسبت به عوارض زورگویی و یکسان‌سازی دینی حساس شود و نوعی از خودآگاهی اولیه شکل گرفته است. به همین دلیل وقتی از ظلم به اقلیت‌های دینی مثل بهاییان یا مسیحیان و یارسانان و اهل سنت و دیگر ادیان، خبری منتشر می‌شود، احتمال اینکه همدلی ایجاد شود، بیشتر است. همین مساله باعث شده که برخی تصور ‌کنند جامعه ایران تغییرات فرهنگی مهمی داشته و ارزش‌های حقوق بشری را به رسمیت شناخته است. اما همانطور که می‌دانید درباره اقلیت‌های دیگر چنین وضعی را شاهد نیستیم. مهمترین مساله درباره اقلیت‌های اتنیکی است که نه تنها همدلی نیست بلکه حقوق آنها انکار می شود و حتی هرگونه مطالبه حقوق از جانب اقلیت‌ها با خشم و نفرت گروه‌های ساکن در جامعه اکثریت مواجه می‌شود. مشابه این مواجهه – البته نه به این شدت- درباره اقلیت‌های جنسی هم هست. حتی درباره زنان و بحث از حقوق آنان -اگر زنان را به مثابه اقلیت بگیریم-  مشابه همین خشم را در جامعه مردانه و مردسالار اکثریت می‌بینیم. پس آیا می‌شود نتیجه گرفت که خلاف امیدهایی که برخی دارند، جامعه ایران هنوز با مفاهیم حقوق بشری نسبتی ندارد؟ چرا که اگر نسبتی داشت، در برابر حقوق همه اقلیت‌ها سر خم می کرد؟

شیوه برخورد جامعه با اقلیت‌های دینی، مثلا بهایی‌ها، علت دیگری هم دارد. البته در اینجا مشخصا درباره جامعه صحبت می‌کنیم و نه حکومت. از رفتارهای حکومت با جامعه بهایی‌ها یا یارسان‌ها تاریخ مشخصی وجود دارد و نشان می دهد که چطور هدف حکومت این بود که این اقلیت‌ها را از هستی ساقط کند. آنها این کار را کردند و هنوز هم انجام می‌دهند، این پروژه بزرگی است.

اما اینجا می‌خواهیم درباره جامعه ایران صحبت می‌کنیم. یعنی ببینیم که مردم چه برخوردی با این اقلیت‌ها دارند. این همدردی که گفتید با اقلیت‌های دینی وجود دارد، تنها بخشی از آن به تجربه استبداد دینی برمی‌گردد، ولی به نظر من کلیتش و علت مرکزی این همدلی به این برمی‌گردد که جامعه ایران در این نظام سلطه و ساختاری که بر اساس آن شکل گرفته نسبت به اقلیت‌های دینی احساس خطر نمی‌کند. جامعه نگران نیست که تعادل قدرت به هم می‌خورد و این سیستم قدرت نابرابر ممکن است ناچار شود که قدرتش را در اختیار بقیه بگذارد و با آنها شریک شود. یعنی در مواجهه با اقلیت‌های دینی، احساس نمی کند که این تعادل قدرت به هم خواهد خورد. یک دلیل آن به اندازه جمعیت این اقلیت‌ها برمی‌گردد. جمعیت یارسان‌ها و جمعیت بهایی‌ها‌ کم هستند و به همین خاطر جامعه در مواجهه با آنها احساس امنیت بیشتری می‌کند. ولی می‌بینید که در مورد زن‌ها و حقوق آنها واکنش شدید دارند. چون زن‌ها نصف جمعیت هستند و اگر بپذیرد که حقوق آنها را اعاده کند، به این معنی است که باید بالانس قدرت به هم بخورد. به همین دلیل جامعه مردانه واکنش شدیدی دارند.

حتی امروز و هنوز ، با اینکه ادبیات جنبش فمنیستی زنان ایران تا حدود زیادی عمومی شده و کارهای زیادی انجام  شده و از طرفی جنبش فمینیسم در کشورهای غربی دستاوردهای بزرگی داشتند، اما هنوز هم در جامعه ایران می‌بینیم که مقاومت زیادی در برابر پذیرش حقوق بدیهی زنان وجود دارد. چرا؟ به این خاطر که جمعیت زنان زیاد است و تقسیم قدرت به معنی تغییر کامل مناسبات سلطه در جامعه خواهد بود . درباره بحث کُرد و تُرک و عرب و بلوچ و گیلک و دیگران هم اگر نگاه کنید، همین مانع را خواهید دید. کسانی که از امتیاز اکثریت‌بودن بهره می‌برند، احساس می‌کنند اگر کوچکترین همدردی با این اقلیت‌ها بکنند، آن تعادل قدرت به هم می‌خورد و اینها باید قدرت را واگذار کنند و آن نظام سلطه‌ای که تعریف شده و وجود دارد به هم می‌ریزد. این چیزی است که نمی‌توانند قبول کنند.

از این جهت باید به این قضیه خیلی بدبینانه نگاه کرد. ما نمی‌توانیم بگوییم که ارزش‌ها و آرما‌نهای حقوق بشری در جامعه ایران جا افتاده و  حمایت بخش بزرگی از جامعه ایران را به دست آورده است. به هیچ عنوان اینطور نیست. جامعه ایران در حوزه بحث اقلیت‌ها هنوز به شدت یک جامعه عقب‌مانده است.

شما به زمینه ادبیات و مفاهیم تولید شده و ترجمه شده در این حوزه نگاه کنید. در کتابهایی که به فارسی ترجمه می‌شوند، به ندرت چیزی می‌بینید که بحث‌های روز درباره اقلیت‌ها باشد. بحث‌هایی که در غرب در جریان است. درباره پژوهش‌ها و دانشی که در حوزه اقلیت‌ها، درباره مردمان بومی و درباره اقلیت‌های جنسی وجود دارد به فارسی ترجمه نمی‌شود. به همین دلیل است که جامعه ایران به شدت عقب‌مانده است.

از طرفی همانطور که گفتم، بزرگترین دلیل فقدان همدردی نسبت به اقلیت‌‌های اتنیکی یا نسبت به زنان در ایران بحث قدرت است. در مورد زنان، با اینکه کمابیش و تاحدی دانش فمنیستی وارد شده و بخشی از مباحث آن عمومی شده، به خاطر قدرت انبوه جمعیت زنان و اینکه پذیرش حق آنها می‌تواند این تعادل قدرت را به هم بزنند، هنوز در برابر آن به شدت مقاومت می شود. و این مقاومت همانطور که گفتم از طرف جامعه هم هست. وگرنه همان ابتدا بحث حکومت را جدا کردیم.  واین دقیقا نکته اصلی است. جامعه ایران هنوز هم یک جامعه به شدت عقب‌مانده است.

هنوز این مفاهیم در جامعه ایران تشریح نشده و مردم هنوز یاد نگرفتند. رسانه‌های ما هم به شدت عقب‌مانده هستند. همین رسانه‌هایی که خارج از ایران هستند را نگاه کنید. خیلی به ندرت می‌بینیم بحث‌هایی در این حوزه شود و آموزش داده شود و این بحث‌ها به فضای بحث عمومی وارد شود. خیلی کم این اتفاق می‌افتد که این بحث‌ها انجام شود تا از میان آن مباحث و از آگاهی و آموزشی که این مباحث می تواند ایجاد کند، همبستگی و همدردی بیرون بیاید و جامعه به سمت آگاهی و همبستگی حرکت کند. حداقل از لحاظ ذهنی به این سمت حرکت کند.

پس خلاصه کنم که به نظر من دلیل اصلی همدردی حداقلی و اندکی که نسبت به بهایی‌ها یا اقلیت‌های دینی دیگر وجود دارد، پذیرش مفاهیم حقوق‌بشری در جامعه ایران نیست، بلکه دقیقا به این دلیل است که جامعه از آنها احساس خطر نمی‌کنند. هرچند که شاید این یک نظر بدبینانه به نظر برسد، ولی باید به شدت بدبین بود. در این سیستم سلطه، هیچ راهی جز بدبینی وجود ندارد و باید بدبین بود.

–         نکته دیگری که مهم است و بد نیست صحبت کنیم، درباره خود این اقلیت‌ها است. در جوامعی که مساله اقلیت‌ها به مساله مرکزی آن تبدیل شده و گروه‌های مرجع و جامعه روشنفکری و دانشگاهی آن به حقوق اقلیت‌ها آگاه شده و آن را به رسمیت شناخته و نسبت به نقض حقوق آنها حساس شده، جنبش‌هایی شکل گرفته است که به دنبال عمیق‌تر کردن حساسیت‌های جامعه به این حقوق و آگاه کردن افکار عمومی رفته‌اند. جنبش‌هایی درباره حقوق اقلیت‌های دینی، جنسی، اتنیکی، بومیان، رنگین پوستان و غیره ظهور کرده و  نکته قابل تامل این است که این جنبش ها در برابر هر هجومی که به یکی از این اقلیت‌ها شود، در کنار هم می‌ایستند. مثلا وقتی در آمریکا به یک کلاب همجنسگرایان حمله شد، حتی جنبش‌های اقلیت مسلمان هم در کنار آنها ایستاد. این اتحاد و همدستی جنبش‌های اقلیت یک پدیده بدیهی است. اصولا گروهی که از یک جهت تحت سرکوب بوده و حقوق‌اش نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده، بهتر می تواند وضعیت گروه اقلیت دیگر را درک کند و همدلی کند. اما در ایران هرگز چنین نشده است. مثلا ما هیچگونه همبستگی میان جنبش زنان، یا گروه‌های دگرباش جنسی با مساله اقلیت‌های اتنیکی نمی‌بینیم. یا مثلا به نظر می‌رسد که بسیاری از بهائیان و یا مسیحیان که گروهی به شدت تحت فشار در ایران هستند و نحوه برخورد حکومت و هم جامعه با آنها بی‌اندازه ظالمانه و تبعیض‌آمیز است، در مقابل تبعیضی که نسبت به اقلیت‌های اتنیکی می شود همدلی ندارند. چرا گروه های اقلیت در ایران متحد نیستند؟ آیا مساله تبعیض و ستم ساختاری کافی نیست که این گروه‌ها را در کنار هم قرار دهد؟

البته در همین جامعه غرب هم اقلیت‌ها یا گروه‌ها یا مردمی که در حاشیه هستند یا تحت ستم هستند، آن اتحاد و همبستگی را بطور کامل ندارند. نباید این را یک مفروض بدانیم که در جامعه غربی این اتحاد وجود دارد. باور دارم که به شکل ذاتی تمام اقلیت‌ها و تمام انسانهایی که به حاشیه رفتند، چه به دلیل جنیستی و چه به دلیل نژادی و یا مذهبی و به هر دلیلی، تمام این انسانها به شکل ذاتی، ظرفیت و قابلیت این را دارند که در کنار هم باشند و تمام این جنبش‌ها از همدیگر حمایت کنند. چون تمام این اقلیت‌ها تحت سلطه ذهنیت استعماری هستند، و به نوعی قربانی یک نظام سلطه و یک ذهنیت استعماری شده‌اند. از طرف دیگر ، این گروه‌ها خیلی راحت‌تر می‌توانند از ادبیات مقاومت یکدیگر استفاده کنند و همدیگر را درک کنند و به هم کمک فکری برسانند.

یعنی به شکل ذاتی این اتحاد باید وجود داشته باشد. هرچند که در غرب هم واقعا اینطور نیست. مثلا اگر نگاه کنید در زمینه حقوق پناهنده‌ها، که از به حاشیه‌رفته‌ترین گروه‌های مردمی در غرب هستند، می‌بینیم که آن اتحاد وجود ندارد. البته در بعضی حوزه‌ها این اتحادها شکل می‌گیرد.

اما وضعیت جامعه ایران در این مورد هم یک وضعیت فاجعه‌آمیز است. مثلا می‌بینید که اقلیت‌های جنسی در ایران اتفاقا توسط اقلیت‌های دیگر که خود در جامعه در اقلیت‌ هستند، مثلا در کردستان یا آذربایجان، باز تحت تبعیض قرار می‌گیرند. مثلا اقلیت‌های کوئیر در مناطقی که اقلیت‌های اتنیکی محسوب می شود، خودشان از طرف همان جامعه اقلیت تحت فشار هستند.

این نکته‌ای است که واقعا باید در نظر بگیریم که بر اتحاد گروه‌های اقلیت در ایران خیلی کم کار شده است.  حالا اگر به شکل کلی‌تر نگاه کنیم، جنبش‌های کردستان یا آذربایجان یا جنبش ملت‌های دیگر  نیاز به همدلی و همبستگی دارند. این واقعا یک ضرورت تاریخی است و لازم است که این اتفاق بیفتد و بتوانند از همدیگر حمایت کنند.

 البته اقدامات و حرکاتی در حال شکل گرفتن است اما واقعا نیاز به کار بیشتر دارد و این اتفاق سرنوشت‌یاز هنوز نیفتاده است. یک دلیلش هم این که ادبیاتش تولید نشده است. هم در این زمینه کم ترجمه شده و هم کم نوشته شده است. در رسانه‌های عمومی مثل تلوزیون‌ها و رادیوها و نشریات و روزنامه‌ها، در این حوزه اصلا بحثی نمی‌شود. و این جنبش‌ها به صورت جزایر جدا از هم فعالیت می‌کنند.

این یک ضرورت تاریخی است و ما باید به این سمت حرکت کنیم. به شکل ذاتی یک زن بهتر می‌تواند درک کند که یک کُرد چه می‌گوید. یک تُرک چه می‌گوید، یک عرب چه می‌گوید. این اتفاقی است که ما باید به این سمت حرکت کنیم و این هم هیچ راهی ندارد جز این که بحث‌ها را به فضای عمومی بیاوریم و این نکته را هم مورد بحث قرار دهیم. ولی ما هنوز حتی در ابتدای راه هم نیستیم. ولی می‌شود که خیلی سریع این وضعیت را تغییر داد.  مثلا خیلی از فمنیست‌های ایرانی اتفاقا به شدت ملی‌گرا هم هستند، در حالی که این یک تناقض بزرگی است. این تناقض ها با گفتگو و بحث آشکار شده و به مرور کنار گذاشته خواهد شد. این نکته‌ای است که ما همیشه باید در نظر بگیریم که درباره مسائل مربوط به حقوق انسان‌ها و از جمله حقوق اقلیت‌ها، در ایران نسبت به غرب خیلی کم کار شده و نیاز به کار زیادی وجود دارد.

–         شما از یک تبعیدی سرکوب شده و از یک پناهنده فراموش شده به یکی از نویسندگان شناخته شده امروز ما تبدیل شدید و اکنون می‌کوشید که به صدای اقلیت‌های ایران تبدیل شوید. دیده‌ام که به خوبی و با دقت از اختلاف‌های مضحک در میان اقلیت‌ها دوری کرده‌اید و کاملا «مسئولانه»، مساله اقلیت‌ها را بصورت کلی و بدون توجه به ترک، کرد، عرب یا بلوچ و گیلک بودن مطرح می‌کنید. در این گفتگو هم احساس کردم همچنان امیدوارید. اما واقعا می‌شود امید داشت؟

هیچ راهی وجود ندارد جز بحث زیست مسالمت‌آمیز، اینکه در هر صورت شما همسایه هستید و وقتی که همسایه هستید هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه دیالوگ داشته باشید. شخصا سعی می‌کنم در هر جایی که صحبت می‌کنم همه را در یک ظرف ببینم. چون واقعا مشکل اصلی آن سیستم استعماری است. این نیرویی که در آذربایجان وجود دارد در واقع نیروی کردستان هم هست و برعکس. این نیروی بزرگی است و ما باید روی این پروژه کار کنیم. یعنی آن صداهایی که دنبال زیست مسالمت‌آمیز هستند باید تقویت شوند. به عنوان یک انسان به آن اعتقاد دارم و در این مسیر هم کار می‌کنم، چه به صورت نوشتن یا کار روزنامه‌نگاری یا هر کار دیگری.

به آینده جنبش‌های ضد استعماری که در ایران وجود دارد، ‌جنبش‌های هویت‌خواهانه یا هر عنوانی که روی آن بگذاریم، به شدت امیدوار هستم و فکر می‌کنم آینده را ما تعیین می‌کنیم. البته بر  این فرض که این حکومت فعلی همه چیز را ویران نکند  و این سرزمینی که وجود دارد بقا پیدا کند. در این صورت در آینده ایران این ما هستیم که سرنوشتمان را تعیین خواهیم کرد.

دلیلش هم این است که آن خودآگاهی که در کردستان و آذربایجان و جاهای دیگر وجود دارد به شدت در حال رشد است و این خودآگاهی به حدی رسیده و قدرتی ایجاد کرده که به راحتی می‌تواند در آینده اراده‌اش را بر مرکز تحمیل کند و این اتفاق خواهد افتاد. مساله این است که این گسل‌ها و اختلافاتی که بین اقلیت‌ها وجود دارد می‌تواند به راحتی از طرف حکومت فعال شود و این کاری است که ما اصلا کار نکرده‌ایم.

به شدت امیدوار هستم. چون بحث بحث معادله قدرت است. کسانی که در غرب نشسته‌اند و تفکرات ایران‌شهری دارند، و در اتاق‌هاشان به این مسائل فکر می‌کنند، تصور کرده‌اند که شرایط مثل سال ۵۷ هست و همانطور که جمهوری اسلامی آمد و توانست کردستان و جاهای دیگر را سرکوب کند و بتواند همان نظم پیشین بر محوریت فارس را ادامه دهد، اینها هم می‌تواند همین کار را بکنند. ولی نمی دانند اینبار شرایط فرق می‌کند.

بسیار خوشحالم که آذربایجان بیدار است و خوشحالم که اهواز بیدار است، و خوشحالم که زاهدان بیدار است. و در آینده این ما اقلیت‌ها هستیم که شرایط را تعیین خواهیم کرد. این فرض را بر اساس واقعیت عنصر قدرت می‌گویم. خودآگاهی به حدی رسیده است که  اگر حتی قدرت و شمار جمعیت را هم حساب کنیم و وسعت سرزمینی را حساب کنیم، ما اقلیت‌ها قدرت خیلی عظیمی هستیم و می‌توانیم اراده زندگی برابر را تحمیل کنیم. اینکه عده‌ای هنوز این واقعیت را تشخیص نداده‌اند و نشناخته‌اند و مثل کبک سرشان را زیر برف کردند و نمی‌خواهند واقعیت را ببینند، واقعیت را تغییر نمی‌دهد. زمین سیاست زمین واقعیت است و این چیزی است که در آینده به مرکز تحمیل خواهد شد و سیستمی غیر متمرکز ایجاد می‌شود. نکته دیگری که باید بگویم این است که تنها کاری که ما باید بکنیم -بجز آنکه با مرکز گفتگو می‌کنیم و آنرا  به چالش‌ می‌کشیم- این است که روی مردم خودمان هم کار کنیم. باید آموزش داده شود و خودآگاهی باید به حدی برسد که مرکزنشینان نتوانند مقاومت کنند. هرچه این خودآگاهی عمیق‌تر شود -که تا حد زیادی شده است- شک نکنید که تحمیل اراده هم آسان‌تر خواهد بود.