«اتنیسیتی» چیست و چه ارتباطی با «زبان» دارد؟
با نظر به جنبههای پدیدارشناسی و اجتماعی-تاریخی
جاشوا فیشمن[1]
به عقیده من نباید مدام درگیر صحت و سقم تعاریف ارائه شده بود؛ البته از همان ابتدا ضروری است تمایزهایی مطلوب در زمینه مورد گفتمان تعریف کرد. اتنیسیتی بُعدی از فرهنگ است که مجموع تعاریف خود و دیگری را شامل میشود. به تعبیری در گستره اتنیسیتی، «ما» در تقابل با«دیگران» و «دیگران» نیز در تقابل با «دیگری» قرار دارند. البته این در زندگی روزمره همیشه آگاهانه و قابل رؤیت نیست (در وهله اول اینها خصوصیات ناسیونالیسم اتنیکی اند، و در ادامه نیز مرتبط با جنبهی اجتماعی-تاریخی اتنیک و جنبهی دیگری هستند که باید حتماً بررسی شود)؛ با این وجود نمیتوان گفت بدون هیچگونه آگاهیای انجام میشوند و البته در برخی بررسیهای تقابلی کاملاً امری آگاهانه محسوب میشوند.
تعریف اتنیسیتی با استفاده از واحدهای اندازه و مقیاس چندان کارآمد نیست. یک مشخصه میتواند ویژگی کلی واحدهای کوچک مقیاس به عنوان مثال در سطح گروه، طایفه یا دهکده باشد؛ یا بالعکس بر مقیاسهای بزرگتر به عنوان مثال مناطقی از کشور، کل کشور یا حتی چندین کشور همسایه نیز اعمال شود؛ این بدین معنی است که روابط اتنیکی و سیاسی لزوماً یکی نیستند. دیگر اینکه در هر اتنیک تمایل به کامل بودن، خودبسندگی و استقلال فرهنگی دیده میشود؛ یعنی در این راه هم قدم برداشته میشود، هم از دید اجتماع کامل تلقی میشود، و هم اینکه در طی چندین نسل باقی مانده است و تاریخچه دیرینهای دارد.
گروههای شامل: افراد در حرفهای خاص (مثلاً خیاطان)، افراد با جنسیت یکسان (مثلاً زنان)، افراد در رده سنی خاص (مثلاً نوجوانان)، و یا افراد هم مرتبه اجتماعی (مثلاً قشر کارگر)، گروههای اتنیکی کاملی محسوب نمیشوند؛ آن هم به این دلیل که اینها تنها بخش کوچکی از فرهنگ را شکل میدهند. البته لازم به ذکر است این گروهها در شرایط خاص دارای ویژگیها و مفاهیم اتنیکی مخصوص به خود نیز هستند؛ و برخی ازآنها نیز با اعمال تمایزهای کاربردی میتوانند تبدیل به اتنیکی کامل و مستقل از دیگر گروهها شوند.
با این همه، مسئله اتنیسیتی در حیطه پدیدارشناسی قرار دارد؛ یعنی در بررسی ها باید ویژگیهای خاص هر اتنیک را مد نظر قرار داد. در حقیقت اتنیسیتی مبنای کلی ساختارهای اجتماعی-فرهنگی بشر است؛ زیرا میتوان آن را تشخیص داد، تفسیر کرد و به واقع در زندگی روزمره مشاهده کرد. اتنیسیتی به صورت یک کل واحد در نظر گرفته میشود، در رفتار تجلی مییابد و با در نظر گرفتن احساسات ارزشگذاری میشود. همچنین است که دربردارندهی علت/معلولها و رفتار/پیآمدهای داخلی و خارجی است. مطالعه اتنیسیتی به ساختاری نظاممند در علوم طبیعی منجر نمیشود، بلکه ساختاری فرهنگی و ذهنی تشکیل میدهد که جایگاهش ذهن و قلب است و بشر را در انجام امور روزمره هدایت میکند. میتوان گفت موضوعی به گسترهی کیهان است؛ و درک بشر از زندگی، تاریخ، جهان و کائنات را به کلی تغییر میدهد.
اتنیسیتی و فرهنگ یکی نیستند؛ بلکه فرهنگ، بُعد کلیتری از اتنیسیتی است. فصل مشترک این دو تابع مدرنسازیهای جامعه است. در ابتدای تشکیل یک جامعه، اتنیسیتی اشتراکات بیشتری با فرهنگ کل دارد؛ و دربردارندهی روش هایی اتنیکی برای لباس پوشیدن، خانهسازی، شخم زدن، طبابت، عبادت، جنگ، تجارت، هنر، ورزش و تحصیل است. و با اینکه این امور آگاهانه صورت نمیپذیرند، اما به سرعت فراگیر میشوند. در جوامع پیشرفتهتر، اتنیسیتی تحت تأثیرات بینالمللی (که ریشه اتنیکی آنها مشخص نیست و یا از آن چشمپوشی میشود، و به گسترهای فراتر از مرزهای ملی راه پیدا کرده است) قرار میگیرد و در حد رفتارهایی اجتماعی باقی میماند. بر همین مبنا میتوان گفت امری آگاهانه است و در سازوکار تجهیز مرزهای فرهنگی کارآمد است.
دیگر اینکه مسئله اتنیسیتی ارتباطی با اختلافات درون گروهی ندارد. البته بسیاری از این اختلافات ریشه در مسائل اتنیکی دارند، اما دلایل دیگری نیز موجب اختلاف میشود؛ از جمله مسائل مذهبی، اقتصادی، شغلی، مسکونی، سیاسی، عقیدتی و غیره. در حقیقت اختلافات اتنیکی و پیآمدهای فجیع ناشی از آن همه را به سوگ مینشاند و هیچ فرهنگی با اتنیکهای مختلف از شر چنین ظلمهایی در امان نبوده است. ظلم اتنیسیتیهای مختلف قابل درجهبندی نیست و بنابراین نمیشود آن را از دیگر ابعاد هر گروه متمایز ساخت. حقیقت ناگفته دیگری نیز وجود دارد مبنی بر اینکه اتنیسیتی در نظریه اجتماعی غرب، حتی از مصداق بارز معصیت نیز گناه بیشتری دارد.
در پایان باید گفت بحث اتنیسیتی هیچ سنخیتی با منزلت اقلیت ها ندارد. تمایل پیروان پان غربی به یکسان دانستن این دو از جهتی در نتیجهی بی فایده بودن اقلیتهای اتنیکی، چه بومی و چه مهاجر، و از جهت دیگر میتوان گفت در نتیجهی بقایای برابرپنداری موهِن قبلی مابین اتنیسیتی و فقدان «تمدن مسیحیت» است. اگر این کارکرد جدی گرفته شود، این ذهنیت نیز پیش میآید که «تمامی آن اقلیتها»، هیچگونه نژاد «اولیهای» ندارند که از آن شروع شده باشند و در جوامع پیشرفته تحت سلطه دیگران هم دارای هیچ ویژگی خاصی چه به صورت فیزیکی و چه در پدیدارشناختی نبودهاند. همچنین این کارکرد، پدیدارها را با بافت مورد مطالعه اشتباه میگیرد. بدون شک موضوعاتی مانند «گروه های اتنیکی» و همسانی این گروهها با اتنیسیتی نیز موجود است؛ اما مربوط به اقلیتها و اکثریتها، چه پایینمرتبه و چه بلندمرتبه می شود. «طبقه بندی اتنیکی» در شرایطی خاص صورت میگیرد و نباید آن را با مسئله اتنیسیتی در معنای عام آن اشتباه گرفت.
اتنیسیتی و زبان به طرق شاخصی، اجرایی و یا نشانهای به هم مرتبط اند. برای ما هیچ راه فراری از اولین سیستم نشانهای وجود ندارد؛ مخصوصاً نه تا وقتی که سرگرم پدیدارشناسی تعریفها، حفظ همه مرزها و درگیر راه و روش و دانش اتنیکی باشیم. با این وجود زبان یکی از بیشمار سیستمهای تفکیکی با حداقل آگاهی است. در پایان باید گفت زبان هم آگاهانه صورت میپذیرد و هم میتواند نخستین علت، شعار، نگرانی و خط دفاعی هم باشد. پیوند ناگسستنی بین زبان و مذهب (آیا مذهب بدون زبان امکانپذیر است؟) هم میتواند «زبان» را به امری مقدس بدل کند، و هم میتواند از حرمت آن حتی در فرهنگ سکولار بکاهد. با حمایتهای ناسیونالیست سکولار، زبان بخشی از مذهب سکولار در نظر گرفته شده است که جامعه را پیوند میدهد و آن را برای مقابله با هر چالشی بسیج میکند.
چنانچه تنها از جنبههای تجربی به نکات گفته شده برسیم اصل قضیه را فراموش خواهیم کرد. در واقع قضیه بر سر این نیست که مرزهای اتنیکی و پیوند آنها با زبان حقیقی است یا خیر، واقعی است یا ساختگی، معتبر است یا اغراق شده، در خدمت دیگر حیطهها هم هست یا خیر، نژادپرستانه است یا عینی و دقیق، تفکیک کننده است یا متحد کننده. بلکه اصل این است که اتنیسیتی بُعدی اجتناب ناپذیر از مجموع تعاریف و عملکردها و گاهی نیز دربردارندهی معنا، احساس و تأثیری وصف ناشدنی است. مسئله اتنیک با وفاداری و تقدس در هم آمیخته است و نباید اهمیت آن را نادیده گرفت و به چیز دیگری تعبیر کرد. همچنین است که جنبههای مختلف این موضوع در حال دگرگونی بوده ولی تجربهگرایان آکادمیک نقطه نظرات خود را دارند و (چه ارزشهای آن را بدانند و چه ندانند) توجهی کافی به مطالعه این مبحث ندارند. دیگر اینکه نوع بشر اتنیسیتی را در دوره ای حتماً تجربه کرده اند و برخی نیز همیشه با آن روبهرو بوده اند. برماست چرایی این مسئله و پیوند آن با زبان را دریابیم.
در این بخش با تکیه بر چهار مقاله، به بررسی تمایز مابین اتنیسیتی و تبعیض نژادی پرداخته شد؛ و با ارائهی مطالعهای موردی نشان داده شد که پیوندی که آن را علت اساسی میدانیم، رگههایی ضعیف، انسانی و ناقض در مطالعات فرهنگی-اجتماعی نخبگان دارد. هنگامی که آنها موفق به پایهگذاری مجدد زبانشناسی قومی خود شدند، تغییرات این پیوند نیز دشوارتر و پیچیدهتر شد.
- زبان، اتنیسیتی و تبعیض نژادی[2]
«در ایرلندی، ذهن هم به صوتِ خوشِ کلام که از نظر اجدادمان بسیار مسرتبخش است، واکنش نشان میدهد و هم همین ذهن وسیلهای است برای بیان امیال و آرزوها، موفقیتها و شکستها، اصالت، و حتی به نوعی التیامبخش در بیان ضعف بشر در کل تاریخ به کار میرود» (برنان،1969:71).
زبان و اتنیسیتی :پیرامون متغیرهایی که در نظریه اجتماعی و تاریخ اجتماعی از قلم افتادهاند
بسیاری از بحثهای پیش آمده تاکنون بر سر تعریف واژه «اتنیسیتی» است. با اینکه من علاقه وافری به تعریف و تعیین حد و مرز آن دارم، لیکن بیشتر مشتاق جروبحثهای پیش آمده ام؛ به عنوان مثال روشن است حیطههای علوم اجتماعی فاقد سنتی فکری در ارتباط با این بحث هستند. متفکران و نظریه پردازان حوزه علوم اجتماعی هیچگاه با مد نظر قرار دادن اتنیسیتی (البته صحیح تر است بگوییم زبان و اتنیسیتی) جامعهشناسیای مختص اتنیسیتی یا مباحث مربوط به آن ایجاد و یا بازپروری نکرده اند. حتی حداقلکاری که میتوانست انجام شود به عنوان مثال تصویری از پیوند همزمان بین زندگی اجتماعی و تفکر اجتماعی در بخشهای مهم دنیا نیز ارائه نشد. بنابراین امروزه در اواخر قرن بیستم که تنها خدا میداند تا پایان این اثر تراژدی-کمدی بر سیاره ما چه مقدار زمان باقیست، هنوز درگیر مسئله اتنیک هستیم؛ انگار که تازه به وجود آمده و تفکر سه هزار ساله پان مدیترانهای و اروپایی و بررسیهای مرتبط (برای تحت پوشش قرار دادن آن بخش از بشریت که اکثرمان با آن آشنایی داریم) به فراموشی سپرده شده است. پر واضح است که این رویکرد ما به دیگر اشکال و فرایندهای اجتماعی مانند خانواده، شهرنشینی، مذهب ، تکنولوژی و این قبیل مسائل نیست. البته از سنتهای فکری پشت اینها نیز بسیار میتوان سود برد. من چنین نتیجه گرفتم که درگیریها و بیمایگیهای فکری و همچنین بیتوجهیهای عمدیمان در رابطه با مسئله اتنیسیتی، خود مسائلی قابل بحث در حیطه اتنیک اند و هم میتوان گفت اینها پدیدههایی هستند که با آشکار شدن ابعاد مختلفشان به جنبههای مختلفی از علم دست خواهیم یافت.
با این حال این موضوع از حوزه مطالعاتی این بخش خارج است. من نیز در خود چنین تواناییای نمیبینم که بتوانم تمامی اطلاعات مورد نیاز (در حوزه جامعهشناسی زبان و اتنیسیتی، و جامعهشناسی دانش مربوطه) را تقدیم حضورتان کنم. آخرین نکته اینکه بهتر است هم بازپروری و هم تحلیل تاریخچه اجتماعی و نظریات اجتماعی را از زمان عبری کلاسیک و زمان یونان باستان تا قرن بیستم و «ظهور مجدد اتنیسیتی» در دهه گذشته در غرب مد نظر قرار دهیم. در این پروسه همچنین باید به امپراطوری روم، در غرب و در شرق، بپردازیم: اولین کلیسا و آباء کلیسا، اسلام در یورو-مدیترانه، زندگی و تفکر قرون وسطایی و رنسانسی در سراسر اروپا، اصلاحات و ضد اصلاحات، انقلابهای تجاری و صنعتی که تغییر/دوام اجتماعی و محرک تفکر و نظریات اجتماعی محسوب میشوند، و همچنین ظهور مکاتب فکری و جنبشهای اجتماعی مدرن. در مورد آخر یعنی مکاتب و جنبشهای مدرن، باید اختلافات سرمایه داری-مارکسیستی و تفاوتهای مارکسیست-هردری-وِبِری را در تفکرات جامعهشناسی و مردمشناسی و نیز در فعالیتهای سیاسی و اقتصادی، در قرن بدشگون نوزدهم و در قرن فجیع بیستم بررسی کنیم. در ادامه تنها به چند موضوع محدود که دربرداندهی سرنخهایی از زبان و اتنیسیتی در این دیدگاههاست اشاره میشود.
اتنیسیتی چیست؟
از آنجا که یکی از اهداف من (البته جا برای تحقیق بیشتر همیشه وجود دارد) واگویهی نظریات متفکران علوم اجتماعی در باب اتنیسیتی از جمله نحوه تعریف این واژه است، لذا اشتیاقم به این موضوع در سطحی کلیتر ارضاء خواهد شد؛ چرا که باید امکان دسترسی به همه اشکال و تعاریف اتنیک وجود داشته باشد (برای مطالعه بیشتر به ایساجیو 1974 رجوع کنید). مباحث مورد علاقه من مفهوم و نمایش «دوام فرهنگی در طول نسلها» است؛ یعنی بایستی هم مفهوم و هم پیوندها به افراد همان گروه (مردم) انتقال داده شود. اینها گروههایی هستند که نه تنها تاریخچه پرباری دارند، بلکه مهمتر اینکه اصل و نسب مشترک و بنابراین موهبتها، مسئولیتها، حق و حقوق و تعهدات مشترکی نیز دارند. میتوان گفت مباحث مورد علاقه من همسو با تمام جوامع و فرهنگها نیست؛ البته به میزان تسلط اتنیسیتی بر همه یا بخشی از درک و فهم اجتماعی نیز بستگی دارد (این نسبت مستقیمی با پیشرفت جوامع دارد). به ویژه میتوان از مواردی نام برد که به نوعی با این سؤالات در ارتباط اند: ما که هستیم؟ از کجا آمدهایم؟ مشخصه خاصی داریم؟ به نظر من (و لوپاژ[3] و تابورت کلر[4]، 1982)، چنانچه این سؤالات را از فردی واحد در زمانهای متفاوت بپرسیم حتماً پاسخهای متفاوتی میشنویم (پاسخها با توجه به پاسخدهندههای بیشتر، متفاوتتر هم میشوند). در اینجا سعی شده است پیوندهای مربوط به زبان به عنوان بُعد اعتباری مسئله اتنیک در نظر گرفته شود.
بنمایهی «ماهیت» اولیه
به عقیدهی اسرائیل باستان و یونان باستان، جهان متشکل از چندین اتنیک با مشخصات و «ماهیتهای» بیولوژیکی متفاوتی است؛ و بنابراین تاریخچههای متفاوتی نیز در جهان وجود دارد. این عقیده که شامل پشت پردهای نیز با موضوع بقای جسم پس از مرگ است، در اندیشههای ناسیونالیستها و هردریهای مدرن نیز دیده شده است و هنوز که هنوزه در برخی مناطق پان مدیترانهای، اروپا، آفریقا، آسیا و آمریکا وجود دارد. در واقع این «ماهیت» خارج از قوهی درک انسان و مختص مافوق بشر است. زبان نیز طبیعتاً بخش مهمی همانند خون، استخوان و اشک است. بنابراین این تفکر که الوهیت(ها) به زبان مخصوص هر اتنیک سخن میگویند و لاغیر، بسیار شایع است (هرچندکه همگان آن را صحیح نمیدانند و با بسیاری از مکتبها در تضاد است). لازم به ذکر است این موضوع از مباحث حوزهای از کیهانشناسی است که در آن مجموعه زبان و اتنیک به عنوان عناصر اصلی سازنده کل جوامع بشری قلمداد میشود. البته در تفکرات بهروزتر، ریشه ابرانسانی و ذات بیولوژیکی آن نیز زیر سؤال میرود. با این وجود به عقیدهی بسیاری از نظریه پردازان و فیلسوفان، اتنیسیتی و پیدایش اتنیک جدید (به عبارتی اتنیکی رسمی و دارای پیوندهای اتنیسیتی و زبانی) از جنبههای طبیعی و ضروری زندگی اجتماعی بشر است (در رابطه با بحثی که در چند سطر اخیر مطرح شد میتوانید آخرین نظریات شوروری را در کتاب براملی 1974 مطالعه کنید). اندیشههای اروپای شرقی و مدیترانه شرقی در همین راستا نیز خالی از لطف نیست (یاکوبسن[5]1945). در واقع دقیقاً در ترکیب نظریات یورو-مدیترانه است که درمییابیم صحت زبانی طبیعیترین و ضروریترین بخش در باب تداوم پنهانی و غیرقابلاجتناب مجموعهی فرهنگی/فیزیکی است.
بنمایهی «تغییر ماهیت»
عقیدهای تقریباً متفاوت و گاهی همسو با نظریه ذکر شده در بالا این است که سطح اتنیکها را میتوان بالاتر برد و به سطح توسعهیافته و جدیدتری دست پیدا کرد. بالاترین سطح، اتنیکزدایی است؛ بدین معنی که در نهایت هیچگونه اتنیکی در کار نیست. مشاجره میان کسانی که اتنیسیتی را پدیده ای کاملاً ثابت و خدادادی میدانند و کسانی که از طرف دیگر آن را همیشه قابل تغییر می دانند، از افلاطون و ارسطو آغاز شد. اولین گروه پیشنهاد تشکیل چندین جامعه اتنیکزداییشده دادند. به عقیده آنها این کار به شیوه مدیریت حکومتیای که صحیح، قابل اصلاح، نوعدوستانه و بیطرفانه است منجر میشود. چنانچه زنها به تمام مردها و مردها به تمام زنها متعلق باشند، در اینصورت رابطهی زن و شوهری نیز وجود ندارد. به همین ترتیب فرزندان نیز فاقد پدر و مادر اند؛ زیرا تمام مردها، پدر و تمام زنها مادر آن فرزند هستند. بنابراین آن بچه، فرزند همه زنها و مردها است و بالعکس همه زنها و مردها نیز مادر و پدر آن فرزند هستند. تنها یک چنین گروهی -که اعضای آن هیچ تفاوتی در ادامه تداوم بیولوژیکی بینانسلی با یکدیگر ندارند- به نفع جامعه است؛ چراکه شامل هیچ مشخصه خاص و یا خانوادهای نیست و نیازهای کلی اجتماع را بدون تعصب، جانبداری، طمع و تضاد منافع در نظر میگیرد؛ افلاطون همه اینها را لازمهی اتنیسیتی میداند. ارسطو این دیدگاه را به شدت مورد اعتراض قرار داد. به عقیده او علیرغم تمام ایرادات اتنیسیتی، کسانی که مورد عشق و علاقه «افراد» خاصی قرار نمیگیرند، بعدها نیز نمیتوانند به دیگران عشق بورزند و از نعمت وجود افراد در زندگی خود استفاده کنند. هر بچه باید یک پدر و مادر داشته باشد و هر پدر و مادر هم باید تنها یک بچه داشته باشند. بنا بر نظر ارسطو چالش اتنیسیتی در تقویت عشقهای خانوادگی و گسترش پیوندهای طبیعی به «نوع» خود است. از این رو این پیوندها شامل افراد نزدیکتر به فرد است.
این ماهیت به طور ثابتی تشکیل شده است. بسط و تغییر ماهیت زبان و اتنیسیتی به سطحی بالاتر و جامعتر به کرات در تفکرات اولیه مسیحی مانند سنت آگوستین، تفکرات رومی، اندیشه قرون وسطایی (شامل بسیاری از فلسفههای اخلاقی) و نیز در تمرکز اقتصادی کاپیتالیستی دیده می شود. لازم به ذکر است در سطحی بالاتر، اتنیکزدایی و جدال لفظی به عقیدهی برخی از نظریهپردازان اجتماعی مدرن مسیحی، مارکسیست ها و کاپیتالیستهای کلاسیک، اهداف عالیای هستند که نیاز به هزاران سال زمان دارند؛ و از طرف دیگر به نظر وبر [6]و تمام «سنتهای برجسته» نظریههای اجتماعی مدرن از سنت سیمون گرفته تا پارسونز، به عنوان پیشآمدهایی بدیهی و البته تأسفآور در جوامع صنعتی مدرن تلقی می شوند.
اتنیسیتی درهمگسیخته، غیرعقلانی و مبتنی بر بافت
همه پژوهشگران باستان و قرون وسطی در مورد جنبه منفی و پنهان مسئله اتنیسیتی اظهار نظر میکنند؛ اما خود نیز میدانند که این تنها یک روی سکه است و البته شامل جنبههایی هم مثبت و هم منفی است. همانطور که گفتیم نظریهی مخالف اولین بار توسط افلاطون ارائه شد. و در ادامه لورد آکتون[7]، جان استوارت میل [8]و مدافعان استقرار دموکراسی سرمایهداری غربی به آن رسمیت بخشیدند. آنها اتنیکهایی که به تشکیل حکومت میانجامند را برهمزنندهی تمدن، اشتیاقی اولیه، کابوس و اهرمنی وحشتناک میدانند که هنوز هم در کمین مناطق پیشرفتنکردهی اروپاست اما به لطف الهی در بریتانیای کبیر، فرانسه، اسپانیا، هلند و نیز در اولین ذینفعان تحکیم سیاسی و رشد اقتصادی-فنآورانه مهار شده است.
این دیدگاه همزمان با نظریهای تکاملی بود که در آن زبان و اتنیسیتیهای «قانونی» برشمرده میشدند. بدین معنی که پیوند بین آنها و رواجشان در غرب، نتیجهی ثبات اقتصادی و سیاسی است. یعنی آنها محصول قانونی قرنهای متمادی ثبات در حکومتداری، تجارت، سپاه و مذهب هستند. همچنین این عقیده که دولت کارآمد و باثبات خود ملیت قانونیاش را تأسیس میکند، برای مدتها دیدگاه غالب در غرب بود. با این حال عکس این عقیده یعنی اینکه ملیت بتواند تشکیل حکومت کند، رد شد. در واقع دیدگاهی غیر طبیعی، ناعادلانه، غیرمنطقی و مختل صلح و تمدن تلقی میشد. زمانی اندیشههای اتنیسیتی بریتانی یا رومانیایی با مقایسه با جامعهی «صحیح» رد میشد ولی امروزه اینها در اندیشههای اتنیسیتی کبکی دیده میشوند. در حقیقت تصور بر این بود که گرایشات شیطانی و غریزی زبان و اتنیسیتیهای «غیرقانونی» برای تشکیل حکومتهای اغتشاشگر، اصلیترین مخشصه منفی اقلیتهاست؛ و البته برخی هنوز هم بر این باورند. از این رو مدتهاست اتنیسیتی با مشکلات سیاسی، اقلیتهای بدون قانون و جمعیتهای «گرفتار» کوچک خارجی، به اشتباه گرفته میشود.
با این وجود میتوان گفت مارکسیسم کلاسیک تفاوت چندانی از این نظر با تمرکز اقتصادی کاپیتالیستی نداشت. به عقیدهی میل، رفتار زبان و اتنیسیتی، مخصوصاً در فاز ملیت به حکومت، چنان «غیر منطقی» و ناپسند بود که باید به هر قیمتی جلوشان گرفته میشد؛ و به جد اهرمنی بود که تنها از سر لج و لجبازی با نظم سیاسی تشکیل شده بود. (به عنوان مثال برای رها شدن از برچسب «ملیتی تاریخی که زمانی شکست خورده است». این مثال در دستهای مابین تقسیمبندیهای میل و آکتون جای دارد. تقسیمبندی آنها به دو دسته خوبها و بدها است. خوبها دارای تمدن هستند و بدها تمدن و گذشتهای ندارند). در ابتدا مارکس[9] و انگلس[10] به دلیل تأثیر سوء ناشی از رفتارهای زبانی و اتنیکی فاز ملیت به حکومت بر مشاجرات گروهی و اتحاد کارگران، مخالف آنها بودند (در نهایت هم استثنائاتی کینه توزانه و فرصت طلبانه برای آنها قائل شدند. البته هنگامی که میل رفتارهای زبانی و اتنیکی را صرفاً موضوعی ناپسند میداند، مارکس و پیروان او آنها را نه تنها موضوعی ناپسند بلکه توهم و دروغی ناپسند نیز میدانند که در واقع ثمره اقتصاد است. همچنین به عقیده مارکس و پیروان او رفتارهای زبانی و اتنیکی توهمات پوچی هستند که توسط کاپیتالیستهای حکمران برای تضعیف واز بین بردن طبقه کارگر در کل دنیا، تشکیل شده اند.
احتیاجی به گفتن نیست که در عصر حاضر هم میل و هم مارکس پیروان خود را دارند. این افراد تمام اعمال و رفتار زننده مانند نسلکشی را هم به زبان و اتنیک نسبت می دهند. به علاوه این دیدگاه عینی هنوز هم در میان دانشمندان اجتماعی که منکر هرگونه اعتبار ذهنی یا کاربرد اتنیسیتی هستند و نیز میان افرادی که به چشم ثمره ساختگی دست نخبگان به منظور جلب حمایت گسترده برای اهداف سیاسی و اقتصادی به آن مینگرند، وجود دارد (گلنر،1964). آنها موافق عقیدهی مخالف انگلس در یک قرن قبل هستند (1866):
«هیچ کشوری در اروپا یافت نمیشود که در یک حکومت واحد ملیتهای مختلفی نداشته باشد. سلتی هایلندی و ولزی ملیتهایی متفاوت از ملیت انگلیسی هستند؛ با این وجود هیچگاه اهمیتی در مقام یک ملیت حتی بیش از سکنه سلتیک بریتانی در فرانسه به آنها داده نشده است. … اهمیت اروپا و پویایی مردم از دید اصول ملیتها هیچ چیز نیست. اهمیت رومانی (لاتین) ولاشی که هیچ تاریخچه و حتی انرژی مورد نیاز برای اینکار را نیز نداشته، برابر است با ایتالیایی که تاریخی دو هزار ساله و پویایی ملی تأثیرنپذیرفتهای داشته است. ولزی ها و مانکسمنها، در صورت تمایل حقوقی برابر در تشکیل سیاستهای مستقل دارند، البته همین در مقایسه با ملیت انگلیسی بسیار مضحک و ناچیز است! اصل ماجرا نیز در همین چیزهای مضحک است. در واقع این امکان وجود دارد که اصول ملیتها تنها در اروپای شرقی تشکیل شود؛ اروپای شرقی به کرات مورد امواج حمله آسیاییها قرار گرفته و شاهد ویرانیهایی بوده که امروزه قومنگاران نیز به سختی میتوانند از یکدیگر تفکیکشان کنند. همچنین باید گفت در آنجا ترکها، مجارستانیهای اهل فنلاند، رومانیها، یهودیها و حدود دوازده قبیله اسلاونی در سردرگمی بیپایانی با یکدیگر زندگی می کردند».
اساساً تا به امروز غربیها معتقد بودند اتنیسیتی مربوط به همهی افراد سرخوش و زبانهای خارج از غرب و مردم عادی (و البته ناخواسته) جهان میشده است. به نظر آنها در اتنیسیتی تمدنسازی صورت نگرفته بود و بیش از آنکه به نظر برسد مایهی زحمت و دردسر بود.
اتنیسیتی، پدیدهای خلاقانه و التیامبخش
نظریات ذاتی اتنیسیتی معمولاً به مسئولیتهای لازم الاجرا برای ماهیت بینانسلی اشاره دارند؛ یعنی به وظایف مشترک گروههایی از یک نوع و قابل اجرا به شیوهای خاص اشاره دارند. البته لازم به ذکر است این نظریهها پاداشهای فردی و جمعی چنین وفاداریهایی را نیز مد نظر قرار میدهند. با این وجود به لطف نظریات کلیتر، اندیشهها نیز گامی به جلو برداشته اند. دیگر اینکه دیدگاههای کلاسیک عبری تأکید بسیاری بر تکامل اتنیسیتی دارند؛ یعنی معتقدند از راه تقدیس میتوان شاهد اتنیکی بدون عیب و نقص بود. حتی با این وجود که تمرکز اصلی عبریها بر تکامل نظری اتنیک عبری است (درست همانند کمبودهای این اتنیک)، این فقط یهودیت نبود که توانست با طرحها و انتظارات خالق، ارتقا یابد و سازگار شود (فیشمن، مایرفلد و فیشمن، 1985). تفکرات عبریها منبع اولیهی این پیام است که اتنیکهای مقدس مسحور کننده، تقویت کننده، التیامبخش و متقاعدکننده هستند. همچنین پیامآور شادی، تمامیت ، تقدس، جسمبخشی و اعلان زبان و اتنیسیتی به پیروی از دستورات فرمانروای هستی نیز هست: «چراکه آنها در زندگی و طول روز ما جای دارند». هرکس در میان افرادی از جنس خود زندگی کند، به زبان خودشان سخن بگوید و دستورات الهی را اجرا کند، هرآنچه امید به زندگی نامیده میشود داراست ( فیشمن 1978 را نیز مطالعه کنید).
لذت اتنیک و زبان مادری به کرات در هر گوشه از اروپا و در تمام اعصار بیان شده است. در دوران مدرن این احساس به اصلی کلی، احساسی عمومی ،تجلیل ذات تنوعات زبانی و اتنیکی به عنوان گوشهای از نمایش جلال خداوندی، ارزش، زیبایی، منبع الهامبخشی خلاقانه و خلاقیت الهامبخش، و در واقع به اعمال و اخلاق ابتدایی بشری بدل شده است. بسیاری بر این عقیده اند که همین تنوعات اتنیکی و زبانی است که جهان را برای زندگی جای بهتری کرده است. و همین خلاقیت و زیبایی درونی این تنوعات است که انسانسازی کرده است. پر بیراه نیست اگر بگوییم فقدان این تنوعات منجر به از دست دادن صفات انسانی، مکانیکی شدن و بینوایی مطلق بشر میشود. همچنین کاهش این تنوعات زنگ خطر، و تمایلی به ایستادگی و مبارزه است. در هردری، ماتزینی، اسلاوی و کالنی -در حقیقت در بیشتر انسانشناسیهای مدرن و زبانشناسیهای انسانشناسی- ماهیت تنوعات اتنیکی و زیبایی مطلق کثرتگرایی فرهنگی، به لذت پایانناپذیری تبدیل شد. این نوع نگرش در برخی مواقع در اصول کلی دموکرات ادغام میشود و گاهی نیز راهش از آن جداست؛ این اصول شامل حقوق لاینفک انسانها میشود و بنابر آن افراد در عین وابستگیهای اتنیکی استقلال فردی نیز دارند (تالمون، 1965). دموکراسی از یک سو حقوقی جایگزین و جدای از اتنیسیتی نیز تعبیه میکند؛ این شامل حق پذیرش شهروندی کشوری دیگر است. از سوی دیگر نیز حق حفظ اتنیک اولیه فرد را به ارمغان میآورد و به نوعی ضامن تداوم آن اتنیک است؛ تا بدین وسیله فرزندان تازه به دنیا آمده نیز در زمرهی همان اتنیک قرار گیرند، خلاقانه رشد کنند، و بتوانند تمام پتانسیلهای خود را با حفظ اصالت اتنیکی و دارای رنگ و زندگی و هویت، به کار بگیرند.
ابعاد وجودی زبان و اتنیک
موضوعات فوق دربردارنده دیدگاههای متفاوت زبان و اتنیسیتی و همچنین شیوه نگرش به این پدیده در مناطق خاصی از جهان است. این موضوعات به خودی خود جدا از یکدیگر نیستند. بسیاریشان مربوط به آن ماهیتهایی اتنیکی میشوند که مورد قبول عامه قرار گرفتهاند و از نسلی به نسل بعد ادامه یافتهاند؛ البته تداوم نسل از طریق شیر مادر اتفاق میافتد. بنابراین میتوان گفت اساساً هر اتنیک دارای یک جزء «وجودی»، راز مگو، تجربه چیره شدن بر مرگ، و نیز وعدهای برای جاودانگی است؛ چراکه آن ماهیت مورد قبول عامه از نسلی به نسل بعد راه پیدا میکند. با اینکه چندین راه فرار در داخل و خارج و نیز آستانگیهای هولناکی نیز در آن بین وجود دارد، تداوم فیزیکی جسم عرفانی همچنان ادامه دارد. و زبان نیز بخشی از این جسم است. زبان به جد از آن نشأت میگیرد و در واقع خود نیز دارای جسم است (از همین روست که اجازه تغییرات پایهای را نمیدهد).
مبرهن است که زبان روی واقعی سکههای «عمل» و «دانش» است که به اشتباه آن روی اتنیسیتی انگاشته میشود. از آنجا که عمل و دانش اتنیکی تغییرپذیر است، اشتباه نیز در آن راه پیدا میکند. اعمال اتنیکی مسئولیتهایی هستند که میتوان از آن شانه خالی کرد. دانش اتنیکی نیز هدیهای است که میتوان آن را رد کرد. اساسیترین نیاز، یعنی وجود اتنیک، لازم هست اما کافی نیست. دیگر اینکه همه چیز قابل به دست آوردن و از دست دادن است؛ و زبان نیز هیچگاه از این دسته مستثنی نبوده است (فیشمن،1977). در پیشآمادهسازی اتنیکها این اتفاق به صورت طبیعی و ناآگاهانه رخ میدهد (فیشمن،1965)؛ در حالی که در اتنیکهایی که کاملاً آماده و تثبیت شدهاند بیشتر یک مشوق –چه تلویحاً و چه صراحتاً- به حساب میآید (فیشمن،1972).
گرایش نظریات بومی به سمت دیدگاههای استعاری و متافیزیکی پیوند زبان و اتنیسیتی است. عینی گرایان خارجی به جای پرداختن به رمز و راز این پیوند، به نیازهای نظامی و اقتصادی میپردازند. کاربرد زبان و اتنیک در سیستم آموزشی مدارس نیز برای تعلیم نیروی کار جدید است. زبان و اتنیک از دید اتوچونیستها، ماهیت ابتدایی و از دید عینی گرایان خارجی، محصولی قابل تغییر اند. با این حال هر دوی این گروهها بر سر وحدت اتنیک و زبان اتفاق نظر دارند. در پایان باید گفت مسئله قابل بحث، تفسیر تفاوتهای «ما و دیگران» است که خودآگاه یا ناخودآگاه مسئلهای اتنیکی محسوب میشود و در نهایت ما را به تبعیض نژادی میرساند.
اتنیسیتی و تبعیض نژادی
تبعیض نژادی از بیشمار اصطلاحاتی است که به دلیل کاربرد بسیار در معنای مدرن و مرسوم خود، عملاً اصالت خود را از دست داده است. این اتفاق برای اصطلاحات دموکراسی و سوسیالیسم نیز افتاده است. در واقع سوسیالیسم شامل تمام جوانب رضایت (یعنی دموکراسی مردمی، دموکراسی تحت هدایت، سوسیالیسم ملی و غیره) میشود؛ ولی دموکراسی همه این مفاهیم را در بر نمیگیرد. هدف من نجات اصطلاح تبعیض نژادی از این تمییز نابخردانه است تا در نهایت شمول معنایی آن حفظ شود؛ و به عبارتی بین اتنیسیتی و تبعیض نژادی که پدیدهای اجتماعی و نظری است تمایزی برقرار شود و بدین ترتیب در کاربردهای نامرتبط این اصطلاح نیز بازبینی شود.
با اینکه تبعیض نژادی به اتنیسیتی هم مرتبط است، توجه اصلیاش بر مؤلفههای وجودی نیست (به همین دلیل راههای فرار محدودتری نسبت به اتنیستی دارد). با این وجود با در نظر گرفتن عدم تداوم اتنیکها مقیاسی برای رتبهبندی به دست آمده است. در حقیقت اتنیسیتی مصوبهای (ناخودآگاه) است و اصالت را به نمایش میگذارد. میزان خودآگاهی در تبعیض نژادی به مراتب بیشتر از اتنیسیتی است؛ البته نه از این بابت که «عقیده»ای خاص است، به این دلیل که تنها به اصالت و نمایش تفاوتها و فردیتها توجه نمیکند و بلکه بالعکس به ارزیابی تفاوتها از جنبهی بهتر و بدتر بودن، بالاتر یا پایینتر بودن و پذیرفته شدن یا رد شدن، میپردازد. دیگر اینکه نمود ظاهری اتنیسیتی از تبعیض نژادی کمتر است. اتنیسیتی هیچ قدرت درونیای ندارد؛ این در حالی است که در نظام وجودی تبعیض نژادی که پدیدهای سلسله مراتبی است مفهوم سلطه و ساختارهایی مانند نژاد برتر، سهم غالب و افرادی با ژن خوب دیده میشود. اتنیسیتی و تبعیض نژادی در کلام و عمل به واقع تفاوتهای فاحشی با یکدیگر دارند.
گرچه عقاید هردر[11] کاملاً ضدفرانسویها بود (مانند بسیاری از روشنفکران آلمانی که در اوایل قرن نوزدهم در آغاز پادشاهی مستقل آلمان علیه سلطه فرهنگی فرانسه مبارزه میکردند)، هیچگاه موافق تبعیض نژادی نبود. به نقل از او:
هیچ دو فرد، کشور، جمعیت، تاریخ و ایالتی شبیه به هم نیست. از این رو معنای راستی، زیبایی و خوبی نیز برای آنها یکسان نیست. تقلید کورکورانه تنها منجر به هلاکت و نابودی میشود (هردر، در مجله همه کارها، جلد4، صفحه 472).
آیا هنوز هم علوم اخلاقی و انسانشناسی در جامعه جایی ندارند؟ دیدگاه هردریها در واقع یک فرض کوچک در برابر دنیای سرشار از اتنیکهای متفاوت به حساب می آید که در آن هر اتنیک خود را صاحب حق، درست و نقطه شروع زیبایی و خلاقیتهای آتی میداند. البته تبعیض نژادی با تعدد حزبی بیگانه است؛ چرا که تبعیض نژادی خواستار پایهای منطقی و نه همزیستی مسالمتآمیز است. دیگر اینکه اتنیستی زنده است و اجازه زنده بودن میدهد، در حالی که تبعیض نژادی تنها مرگ و اسارت به ارمغان میآورد.
در حقیقت میتوان گفت تمامی اتنیکها در خطر تبعیض نژادی هستند؛ یعنی امکان دارد این دید به وجود آید که شیوه زندگی شخصی از شخصی دیگر ارزشمندتر است. نژادپرستی در همه جوامع و فرهنگها حتی در درجاتی پایین یافت میشود (بیدنی، 1968)؛ که از آن جمله میتوان از فرهنگ علم سکولار نام برد. البته میزان نژادپرستی در جوامع مختلف به میزان پذیرش دیدگاههای مختلف بستگی دارد. لازم به ذکر است خنثی کننده تبعیض نژادی (از جمله نژادگرایی اکتسابی که همانند شایسهسازی اتنیکی مغرضانه و بی چون و چرا است)، دانش مقایسهای بینااتنیکی است. و لازم به ذکر است این دانش فراتر از تجارب فردی عمل میکند (این تجارب پایه مطالعات ادبیات و اتنیسیتی است). مشخصههای اتنیسیتی پستمدرن شامل دو بعد است؛ یعنی اتنیسیتی هم نظامی کامل و مستقل به حساب میآید و هم نظامی انتخابی و مشارکتی است. این مهم منجر به نوعی خود کنترلی میشود، هم از درون و هم از بیرون، که البته در ناسیونالیسم و تبعیض نژادی در درجات بالا این امر اتفاق نمیافتد.
پیشتازان مدرن تبعیض نژادی از این قرار است: گوبینو در فرانسه (به بیدس،1966،1970الف و ب، مراجعه کنید)، هاستون استوارت چمبرلین در انگلستان (1899)، و گروهی از فلاسفه، دانشمندان و سیاستمداران آلمانی (به بارزون:1937، گاسمن:1971، موزه:1966، وینریخ: 1946 رجوع کنید). با مراجعه به آثار اینها میتوان فهمید که پیوند زبان به نژادپرستی نیز همانند ذات نژاد پرستی بسیار زننده است. به گفته هرمان گائوچ «دانشمند» نازی:
«در نژاد شمال اروپاییها اصوات کاملاً شفاف و رسا تولید میشوند، ولی لهجه غیر شمال اروپاییها اینطور نیست. به عنوان مثال حیوانات اصوات واقواق، خرخر و جیغ جیغ تولید میکنند. ولی پرنده خیلی بهتر از سایر حیوانات تولید صدا میکند چرا که ساختار دهانش همانند نژاد شمال اروپاییهاست (نقل در موزه1966:225 )».
در پایان ذکر یک نکته در اینجا ضروری است که نهاییترین سطح نژادپرستی تنزل «دیگران» به سطح مادون انسانی است؛ بدین معنی که به دیگران به چشم حیوان و حشره نگاه شود.
نتیجه گیری
مواردی که گفته شد را نباید در دفاع از اتنیسیتی در نظر گرفت. از زمانهای باستان اتنیسیتی پدیدهای افراطی و انحرافی بوده که با عقل نیز جور در نمیآمده است. میتوان گفت این از ابتداییترین موضوعاتی است که در طول قرنها همراه اتنیسیتی بوده است. واژه اتنیسیتی که ازواژه یونانی اتنو گرفته شده است (این واژه به کرات در ترجمهی کتب مقدس یهودی به یونانی مورد استفاده قرار میگرفته است وباعث تمایز بین واژه عبری «گوی» برای ملیت به معنای غیر اصیل که باری منفی دارد و واژه «ام» که باری مثبت دارد بوده است)، در انگلیسی اولیه بار معنایی منفیای داشته است (به فرهنگ آکسفورد: اتنیک1470، اتنیست 1550 و 1563، اتنیکسازی1663، اتنیکگرایی 1772، اتنیکسازی1847 مراجعه کنید). این بارهای معنایی – شرک، خرافه، نامأنوس بودن- در قرن مدرن امروزه نیز هنوز برداشته نشدهاند؛ به عنوان مثال میتوان از لباس و مدل مو و ماهیت اتنیکی خاص نام برد. لذا نباید نگران نادیده گرفته شدن اعمال و واژگان افراطی اتنیکها بود.
تبعیض نژادی نیز نوعی از افراط است که برخی اتنیستیها به آن مبتلا میشوند؛ البته بیشتر در پان اتنیکها و مناطق بدون اتنیک دیده میشود. با این حال بهتر است تمایزی میان اتنیسیتی و تبعیض نژادی برقرار باشد، خصوصاً در رشتهها و حرفههایی که به زبان وابسته اند. در آموزشهای دو زبانه، برنامهریزی زبانی، تلاش برای صیانت از زبان و تشکلات زبانشناختیاجتماعی و قومنگاری، به واقع اهداف، مسائل و چالشهای روبهرویمان مشخص میشود. بنابراین تفاوتهای میان مذهب و تعصب، جنسیت و تبعیض جنسیتی، سوسالیسم و کمونیسم، دموکراسی و هرجومرج، مثمرثمر خواهد بود. همچنین است که تمایز بین اتنیسیتی و تبعیض نژادی نیز ارزشمند است. متأسفانه دانش ما از تبعیض نژادی بیش از اتنیسیتی و در اتنیسیتی نیز اطلاعاتمان از ابعاد متعارض بیش از عملکردهای واحد آن است. این به ویژه برای روشنفکران آمریکایی مایه بسی تأسف است؛ چرا که ما نیز (فارغ از استدلالهای مخالفمان) در دنیایی زندگی میکنیم که هنوز هم عوامل اتنیکی در هنر، موسیقی، ادبیات ، صنعت مد، رژیم غذایی، فرزندآوری، آموزش و سیاست به کرات دیده میشود؛ و نیاز به توجه و ستایش ما دارد. همچنین عدم درک درست از اتنیسیتی، مجموعه اتنیکهای زندگی مدرن، تغییر دائمی اتنیسیتی از زمان اسرائیل باستان، تفکر پیشینیان راجع به اتنیسیتی (به عنوان مثال دیدگاه های مختلف و متغیر در مورد قدرت یا مرکزیت آن به عنوان عاملی در عملکرد و رفتارهای اجتماعی)، برای محدود کردن درک ما از جامعه و نقش زبان در جامعه است. در اندیشههای پان مدیترانهای و اروپایی در دوران قبل از مدرن، زبان و اتنیسیتی به یکدیگر مرتبط بوده اند. دیگر اینکه در قرن نوزدهم که اتنیسیتی از نظریه اجتماعی مدرن حذف شد، زبان نیز به طبع از آن حذف شد. در عصر حاضر شاهد ظهور مجدد این دو در نظریات اجتماعی هستیم. بنابراین باید تلاش کنیم تا بیشترین سود و منفعت را از قبل آن کسب کنیم و به توسعه دیدگاهها نیز کمک کنیم. و در پایان میتوان گفت تنها از این طریق است که به مفهوم «احیای اتنیک» در ایالات متحده میتوان رسید.
نکات فصل یک
- برای شرح کامل تسلط تبعیض نژادی بر فرهنگ مدرن، مقاله بانتون در مجله زوبایدا (1970) را مطالعه کنید. در بخش پیشپایانی این مقاله میتوانید راجع به تفاوتهای اولیه بین اتنیسیتی و تبعیض نژادی بخوانید.
- در اصطلاحات مبحث اتنیسیتی در این مقاله به واژه نژاد برخواهید خورد که در معنای اتنیسیتی به کار رفته است. این از معادلات معناییای است که باید در حوزه جامعه شناسی و جامعه شناسی اتنیکی روشن شود.
[1] . این مقاله ترجمه فصل اول از کتاب «زبان و اتنیسیتی» نوشته جاشوا فیشمن است که در سال ۱۹۸۹ منتشر شد.
مشخصات کتاب چنین است:
Joshua A. Fishman: Language and ethnicity in minority sociolinguistic perspective, 717 pp. Clevedon, Philadelphia: Multilingual Matters. 1989.
[2]. اصل این مقاله در مجموعه میزگردی حول محور زبانها و زبانشناسیها 1977، صص. 297-309 موجود است.
[3]. Le Page
[4]. Tabouret-Keller
[5]. Jakobson
[6]. Weber
[7]. Lord Acton
[8]. John Stuart Mill
[9]. Marx
[10]. Engels
[11]. Herder