نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم فوکو خواند نیمیم ابوریحان!

رضا طالبی

مصدق از بالای پله ها به پایین آمد، لنگ لنگان و شاه خیزان و جستان نوردید و بالا رفت ، لای بازوان مصدق پرونده ی اعتبار نامه ی پیشه وری[1] و ورق های لوله شده ی ۲۱ آذر درون جیب شلوار نظامی شاه، کدام یک فرو میریزند و یا کدام یک فرا میروند، ما نگران می نگریم، کسریتی که به هیچ کدام از این عساکره ی مکثوره تعلق ندارد ، باز بازی ”سین” ها و ”ث” ها و صاد ها.. شاید عجیب باشد ولی ”ث” و ”ص” نیز اقلیتی هستند میان تمامی سین ها، از هفت سین گرفته تا سینما و سیاه نمایی و سیزده آبان، پس ما داریم از اقلیتی حرف می زنیم که خود نیز بدان باور نداریم و تلفظش نمی کنیم!

پس از افول قجر و شکست پروژه شهروندسازی در حکومت‌های ناصری و مظفری، اقلیت کز کرده در در آن حواشی تبریز شالوده ی خود را حفظ کردند، بورژوازی خوران دوران قجر با پهلویان یک کاسه شدند و آذربایجان به یغما رفت ولیکن باز همان اقلیت کز کرده ی معلول و مستاصل در آن حاشیه ی تبریز سرخ و گرسنه باقی ماندند. همان اقلیتی که چنان در فقر لسانی و شکامی بودند که عباس میرزا با ترجمه و چاپ سه سلحشور دومای پدر نیز نتوانست این گرسنگی را سیراب کند. نه” لیوتار”ی بود، نه تاریخ جنون فوکو و نه دریدا ساختار می شکست ولیکن تبریز با آن همه حشم و خدمش هزاران سال امعا و احشا چه کسانی را پر کرده بود؟ روده ی دراز اقتدار در دشتهای قره داغ می خرامید و بر روی سرخی تبریز حاجت روا می کرد؟

شاید بگویند این چه بیانیست و این چه یادداشتی است، عصیان قلم را چگونه شرح دهم؟

این ما خود بودیم که این سرای ساختیم و بعد بر سودبران و نمک سودان درگاهش فحش و ناسزا کشیدیم، چنان چه نیچه می گوید:« اخلاق مسیحی مبتنی بر نفرت و کینه است و ارزش ها خود روزی مقابل ارزش ها قرار می گیرند» ما نیز اخلاقی ممتزج بر تارک این مکان نشاندیم و هر که بر زیر آن شد را آمر بالنفره نامیدیم، وقتی دلاواله بر سرای شاه عباس کبیر وارد می شد و تلالو زبان ترکی را بر پرسپکتیو ایوان صوفیان می دید  و همین می دید و لیکن نه مدرسه ای و نه مکتبی و نه سوادی برای تمام رعایای سفیلی که هنوز کنج تبریز کز کرده اند و روح مسیحی و یا دینی و اسلامی بر مبنای خوب و بد و نفرت و دشمن و کافر و بلاد ، ما را نیز در دوگانه گی ترک و فارس قرار داد.

حافظ سر داد « ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند» و نظامی :« پدر بر پدر مر مرا گرگ بود» ولیک جز دوگانه ی سوگولی اشعار و دردکش کوچه و پستو و دهلیز چیزی نصیب مان نشد.

دوآلیسم  ذهن و بدن دکارتی ما را تن و دیگران را بدن ، دوگانه گی اهریمن در همان حاشیه تبریز و نیم دیگرش در سرسرای حاکمان اهریمنان به نام اهورامزدا ظهور کرد، تورج و ایرج،. سیاووش و افراسیاب و رستم و زال و ترک و فارس، گبر و مسلم و…..

چیزی که سالها مغفول ماند و صحبتی از آن نشد، دوگانه خیر و شر، دوگانه ترک و فارس، دوگانه حاشیه و متن، دوگانه وطنی و غیر وطنی

چقدر همه ما درگیر این دوگانگی هستیم، شاید روزی که در دفتر کاریم و کنار مانتیورینگ اصحاب قدرت  خیریم و در منزل شر می شویم، شری که با زبان و خون و تقسیم ثروت و قدرتمان آمیخته است، شری مخیر و نیک که سالها مثل زنار باید پنهانش کنی و یا بدهی مداحان ترکی گوی سرای حضرت اجل صاحب قرانش شوند.

شری که بالذات تصور شد و نه بالعرض. شریتی که برای حفظ این دوگانگی و قدرت یافتن این نیک مفروض هر روز کز می کرد، و در مقابل چنین گفت زرتشت نیچه ای و ابر مرد درفش کاویان بدست گیر، ضعیف تر می شد.

و این تضعیف، ترس را با خود بارمغان می آورد، ترس از دیگری نشدن، ترس از نیک نبودن، ترس از کرد و ترک و عرب و بلوچ بودن و گاو انگاری خود بسان مش حسن قصه های ساعدی…

این روایت ماست، روایت دوگانه خیر و شر ، دوگانه ی که شاید راز نقل محافل بودن شاهنامه است، هنوز که هنوز است بر آن میبالند ولیکن این دوگانگی دیگر فرتوت و فرسوده شده است.

در دنیای گلوبال، دیگر نه غربی وجود دارد و نه شرقی، نه اکثریتی و نه اقلیتی، نه ترس از اعلام هویت و نه ترس از عدم اعلام هویت، این هویت چهل تکه شایگانی نیز نفس های آخر خود را می کشد، من کم آوردیم…

سالها زیر این دوگانگی، شر انگاری کردیم، بسان گادامرباید بگوییم گسست بین گدشته و حال اجتناب ناپذیر است، ما محصول پدران فراموش شده ی خوی شدر آن انزوای باشکوه تبریزیم…

در این جهان بی طبقه ی توحیدی، مایی که در دوگانه ی فارس و غیر فارس مانده ایم دیگر سقفی برای پنهان کردن خود نمی یابیم، در جهان دیجیتیال و سرعت رشد داده ها بزبان انگلیسی و فرانسه و غیره شاید امیدمان برای احیا زبانمان به تولید علم در ترکیه وابسته است و گرنه آنچه که برای خود میراث گذاشته ایم،  آنتروپی مشوش از مردمان خود زده اند…مردمانی که فقر را بزبان مادری و ثروت را بزبان غیر دیدند، شاید مصدق در نطق حمایتیش از پیشه وری کمی مصمم تر بود و یا طالقانی به هنگام قرآن بدست گرفتن زیر ارتش شاه تردید داشت، شاید وقتی شریعتمداری به تبریز می اندیشید با احمد خمینی حشر و نشر نداشت، شاید میکونوس و ۲۹ بهمن تبریز و شمشیر شاه اسماعیل نبود ما از این دوگانگی خلاص می یافتیم اما چه سود که دیر شده است…

نوشداروی بعد مرگ سهراب، سیاووش رسول زاده شعله ور در این سوی توران، آه چه خسته کننده است این دوگانگی، آنانکه که فکر کردند با حذف اقلیت و بستر سازی متحد در لوای درفش قومیتی می توانند یگانگی بوجود بیاورند دیدند که نه ثمره اش همان است، نیمی ز ترکستان نیمی ز فرغانه!

دوگانگی که من ترک با زبان فرس برای شما مینویسم ، و شمای فارس زیر سایه برج طغرل ترک تخمه می شکنید، این دوگانگی ذات این جامعه است، چنان که همه اندکی زن و اندکی مردیم، شما ها شاید اندکی ترک باشید، کمی به گذشته ی خود نگاه کنید از این دوگانه نبودنتان شرم می‌کنید!


[1] . برخلاف تصور همگان ، مصدق به رد اعتبارنامه محمد خویی اعتراض کرده است. ایرونیک

مصدق و مسأله حقوق اقوام ایران

علی ماراغالی

«…در ایران به میزانی که از مرکز دور میشویم به همان میزان ظلم و ستم، شدت و ضعف دارد!»

 (برگرفته از روزنامه صوراسرافیل)

مقدمه: میرزاجهانگیرخان اولین شهید قافله روزنامه نگاری، این سخن را اندک زمانی قبل از به توپ بستن مجلس و قتل فجیع اش در باغشاه توسط عمال محمدعلی شاه نوشته بود. این جمله به عریانترین و فشرده ترین شکل، میزان تبعیض و ستم بر اقوامی ایرانی را به نمایش می گذارد اقوامی که دور از مرکز بر حاشیه های مرزی ایران کشیده شده اند و تاریخ معاصر ایران نشان می دهد که آنها تنها به لحاظ جغرافیایی، دور از مرکز و در حاشیه قرار نگرفته اند بلکه به لحاظ تقسیم قدرت، تقسیم رفاه، امنیت و عدالت نیز در حاشیه قرار دارند.

 مصدق از مردان شریف تاریخ معاصر ایران است و در تمام عمر سیاسی خود، آزادیخواهی، ملی گرایی و مبارزه با تسلط بیگانگان…جزوه اصول زندگی اش بوده، اما همین خصیصه ملی گرایی اش باعث شده بین او و حقوق اقوام ایرانی شکافی ژرف و حتی تضاد ایجاد گردد و وقتی رابطه یک رجل سیاسی شریف و مشروطه خواه و اولین ایرانی فارغ التحصیل حقوق از کشور آزادی چون سویس با حقوق قومیتها چنین باشد آن وقت حدیث مفصل بخوانید از رابطه مقامات دیکتاتوری و منفوری چون عبدالله مستوفی ها، مخبرالسلطنه ها با حقوق اقوام ایرانی …!

در این نوشته می کوشم بدون حب و بغض، به رفتارها و عملکردهای دکتر محمد مصدق در سه برهه از زندگی او بپردازم که یا در مسند قدرت و نمایندگی مجلس بوده و یا در زمانی که در دادگاه کودتاگران محاکمه می شده است این سه نمونه نشان می دهد که او همیشه مخالف تقسیم قدرت در بین اقوام ایرانی و همچنین، حتی مخالف استفاده از زبانهای اقوام ایران در مناطق مختلف قومیتی بوده است.

❊❊❊

زمانی که هنوز جوان بود محمدعلی شاه مستبد از او خواست در رفع اختلاف بین او و سیدمحمد بهبهانی مشروطه خواه، میانجیگری کند مصدق که خود در اردوی مشروطه طلبان بود جمله ای در جواب شاه مستبد گفت که خودش در تمام عمر بدان پایبند بود او گفت:«سیدمحمد بهبهانی کالایی بنام مشروطیت میفروشد که مردم خریدار آن هستند اگر میخواهی دکان او و دکانهای دیگر را تخته کنی و ببندی باید خود طرفدار و فروشنده همان کالا باشی…!» شاه مستبد نه تنها از پیشنهاد مصدق جوان خوشش نیامد بلکه نگاهی به قیافه این جوان انداخت و گفت: «سرش بوی قیمه سبزی می دهد!»[1]

خطای محمدعلی شاه در این بود که فکر میکرد چون مصدق از طبقه اعیان است حتما در طرفداری از شاه و قدرت مطلقه خواهد بود! زمانیکه ۱۷ سال بیشتر نداشت به مستوفی‌ گری خراسان گمارده میشود یعنی شغل دریافت مالیات که منفورترین شغل نزد رعایا بوده یعنی با کتک و شلاق، مالیات را از مردم ستاندن…! اما نویسنده افضل التواریخ، مصدقِ17ساله را در شغل منفورِ مستوفی گری چنین معرفی می‌کند:

«ميرزامحمدخان مصدق السلطنه، مستوفى اول ديوان اعلا، با حداثت سن به اعلا مراتب تجربه و كهولت رسيده و داراى فضل و سواد و هوش سرشار است…مشاراليه مراتب ديگر دارند كه بر عظم ايشان مى ‏افزايد از اهل هوش و فضل، و به قدرى آداب ‏دان و قاعده پرداز است، كه هيچ مزيدى بر آن تصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرايى و احترامات در حق مردمش، به طورى است كه خود او از متانت و بزرگى خارج نمى‏شود… چنين شخصى كه در سن شباب اينطور جلوه ‏گرى كند، بايد از آيات بزرگ گردد»[2]

رابطه اش با مردم در مسندهای مختلف قدرت همواره بر عدل و انصاف و مدارا بوده مخصوصا در دو مقطع زمانی کوتاه مدت که از سوی حکومت مرکزی، والی فارس و بعدا والی آذربایجان شد کارنامه قابل قبولی از خود ارائه داد. زمانی که از سوی دولت مشیرالدوله به او پیشنهاد شد والی آذربایجان شود اوضاع آذربایجان پس از قیام لاهوتی بشدت آشفته شده بود مصدق بشرطی قبول کرد که فرماندهی قوای انتظامی نیز در اختیار او باشد رضاخان سردار سپه شرط مصدق را قبول کرد.[3] و مصدق در اندک زمانی نظم را در آذربایجان برقرار ساخت و رضایت مردم را بدست آورد حتی علیرغم ناراحتی روسها، کاپیتولاسیون را در آذربایجان لغو کرد اما بلافاصله در بهار1301ش کارشکنی ها برعلیه‌اش آغاز شد. بر اثر کسر حقوقِ ولیعهد محمدحسن میرزا، کدورتی بین مصدق و ولیعهد در تبریز که ولیعهدنشین بود پیش آمد و رضاخان از این فرصت استفاده کرده و به فرمانده قشون در آذربایجان دستور داد که از اوامر مصدق تبعیت نکند و همین باعث شد مصدق استعفا داده و در 20تیرماه عازم تهران گردد و یکسال بعد در 1302ش در دولت مشیرالدوله وزیر امور خارجه گردد.

محمدتقی فلسفی خاطره ای از دیدارش با مصدق در زمانِ نخست وزیری او نقل میکند که نشانگر نوع مواجهه مصدق با اقلیت‌های دینی و البته نه قومی است. فلسفی می‌نویسد: «بهایی‌ها در شهرستانها مسئله‌ساز شده بودند و قدرت نمایی می‌کردند به امر آیت‌الله‌العظمی آقای بروجردی، نزد مصدق رفتم…پیام آقای بروجردی را به ایشان رساندم و گفتم شما رئیس دولت اسلامی هستید و الان بهایی ها در شهرستانها فعال هستند و مشکلاتی برای مردم مسلمان ایجاد کرده‌اند…ایشان(آیت‌الله بروجردی) لازم دانستند که شما در این باره اقدامی بفرمایید. دکتر مصدق بعد از تمام شدن صحبتهای من، به گونه‌ای تمسخرآمیزی قاه قاه و با صدای بلند خندید و گفت: آقای فلسفی، از نظر من مسلمان و بهایی فرق ندارند، همه از یک ملت و ایرانی هستند. این پاسخ برای من بسیار شگفت آور بود. با این خنده‌ی تمسخرآمیز و موهن، دیگر جایی برای صحبت کردن و توضیح دادن باقی نماند.»[4]

اما در همین زمان که در راس دولت بوده در حدود 200لایحه به تصویب می رساند که اکثرشان در جهت تقویت حقوق عمومی بوده اما نگاهی گذرا به فهرست دراز این لوایح، نشان می دهد که در هیچکدام از آنها دغدغه ای برای احقاق حقوق اقوام ایرانی و مطالبات برحق آنها دیده نمی‌شود.

 به نظر می رسد که مصدق و همکارانش در جبهه ملی به تنوع قومی در ایران نه به عنوان فرصت بلکه همواره به عنوان تهدیدی بر وحدت ملی می نگریسته اند که همواره باید موظب بود. در اینجا به نمونه هایی از نوع برخورد و مواجهه او و جبهه ملی با حقوق و مطالبات اقوام اشاره می شود که نشان می دهد او نه تنها تحقق این مطالبات در چهارچوب مکتب«خودگردانی» ویلسونی و یا «حق تعیین سرنوشت» بر طبق نظر مارکسیسم لنینیستی مخالفت می‌ورزید بلکه حتی با اجرای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی که در بندها متمم قانون اساسی مشروطه مندرج است نیز بر سرِ مهر نبوده.

کمیسیون سه جانبه:

فرقه دمکرات آذربایجان به تازگی شکل گرفته و مقدمات تشکیل جمهوری مهاباد نیز فراهم شده بود که در دی ماه 1324کنفرانس وزرای خارجه سه دولت آمریکا، انگلیس و روسیه در مسکو تشکیل شد.[5] در این زمان که در تهران دولت حکیمی بر سر کار بود از طرف این کمیسیون، نوعی فدرالیسم قومی و خودمختاری بر مناطق قومی ایرانی اعلام گردید که تمرکززدایی و تدریس زبان‌های اقوام ایرانی اعم از ترکی، کردی وعربی درمدارس جزو تصمیمات اصلی کنفرانس بود.

در ایران، تعدادی از نمایندگان مجلس چهاردهم که دکتر مصدق نیز جزو آنها بود به محض خبردار شدن، مخالفت شدیدی کرده و مراسله ای به نخست وزیر حکیمی نوشته و تصمیم کمیسیون سه جانبه را به منزله قطعه قطعه کردن ایران و محو استقلال آن دانستند نمایندگان مجلس، نجم الملک وزیر امور خارجه ایران را برای توضیح به مجلس خواستند اما چون جوابی صریح و روشن از سوی او نشنیدند، مصدق بیانیه ایی در 18دی خطاب به مردم منتشر کرد و سپس مجلس در 19دی ماه بخاطر اعلامیه ی مصدق، جلسه فوق العاده ای تشکیل داد و مصدق در این جلسه در سخنرانی خود گفت که این طرح کمیسیون سه جانبه شبیه قرارداد 1907 است که ایران را بین دو قدرت تقسیم کرده بود…

نماینده روسیه و به تبع آن حزب توده در ایران نیز مخالف طرح پیشنهادی کمیسیون بودند آنان در طرح پیشنهادی کمیسیون به نیت انگلستان مشکوک بوده و فکر میکردند که انگلستان میخواست نمونه ای شبیه فرقه دمکرات آذربایجان که با پشتیبانی روسها بوجود آمده در خوزستان نفت‌خیز ایران بوجود آورده و بتدریج خوزستان را از ایران جدا کنند.

مصدق بعدها پس از کودتای 28 مرداد در بازجویی‌های خود در این مورد می ‌نویسد:

«علت مخالفت من با اختیاراتی که (دولت حکیمی) می‌خواست به استان‌ها بدهد این بود که در دوره چهاردهم دولتین امریکا و انگلیس به عنوان کمیسیون سه جانبه می ‌خواستند،اختیاراتی به بعضی از استان‌ها داده شود که از آن سوء ‌استفاده نمایند و من در مجلس چهاردهم با تشکیل کمیسیون سه جانبه آنقدر مخالفت کردم» تا دولت وقت، انصراف خود را از تشکیل کمیسیون سه جانبه اظهار نمود.

مخالفت با طرح رزم‌آرا

اما برجسته ترین نمونه از رفتار مصدق در مخالفت با حقوق و مطالبات اقوام ایرانی در چارچوب اجرای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی در زمان نخست وزیری رزم آرا به ظهور رسید لازم به ذکر است که مطرح کردن قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی  از سوی رزم آرا امر جدیدی نبود بلکه برجسته ترین و موثرترین نهادهای مدنی بودند که در در جریان انقلاب مشروطیت ایران ظهور کرد و رل بسیار مهمی در مبارزه با استبداد مرکزی محمدعلی شاه بازی کرده بودند.خشت اول انجمنها در جریان انقلاب مشروطیت، تبریز گذاشته شد یعنی وقتی در تهران تعللی از سوی دولت در صحه نهادن بر نظامنامه انتخاباتی مجلس اول پیش آمد در تبریز، مردم به اعتراض برخاسته و سران جنبش در تبریز در کنسولگری انگلستان تحصن اختیار کردند در تبریز نیز سران جنبش از تحصن در کنسولگری خارج شدند اما از آنجا که با شخصیت محمدعلی میرزای ولیعهد آشنا بودند و می­دانستند که اگر کوچکترین فرصتی در اختیار او بگذارند دست به انتقام خواهد زد به همین خاطر متفرق نشدند بلکه خانه ای را به عنوان انجمن تشکیل دادند تا به عنوان کانونی باشد که شعله مبارزه با استبداد را همچنان فروزان و مشتعل نگه دارد و اين كانون بعدا به انجمن ايالتي تبريز معروف گرديد.[6]

اما این کانون اندکی بعد از شهر تبریز به سایر شهرهای مانند رشت، اصفهان، کرمان… سرک کشید و گسترده ­تر شد با توجه به نقش عظیم انجمنها در کسب فرمان مشروطیت و استقرار آن، مجلس اول نیز اهمیت آن انجمنها را به عنوان پتانسیل انقلاب دریافت بود به همین خاطر اهمیت آن انجمنها برای پدران ما به حدی بود که در فضای ملتهب و توام با دسیسه های شاه خودکامه جوان یعنی محمدعلی شاه ، مجلس اول، حتی قبل از تصویب متمم قانون اساسی ، به تصویب قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی همت گماشت و از خود افرادی را برای اجرای آن به ایالتها و ولایتها گسیل داشت  ثانیا پدران ما بعدا در تدوین متمم قانون اساسی ، وجود انجمنهای ایاتی و ولایتی را در اصل های مختلف متمم قانون اساسی یعنی اصلهای 90الی93 پیش بینی و منظور کردند تا قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی از حالت قوانین عادی خارج شده تا بعدها به توسط خودکامگانی که می آیند به آسانی قابل تغییر و دخل و تصرف نباشد.[7]

بنابراین، انجمنهای ایالتی و ولایتی به عنوان نخستین نهادهای مدنی جوشیده از جنبش مشروطه خواهی، در پیکار با خودکامه های کوچک محلی ظهور کردند. خودکامه هایی که به مراتب شقی تر، دنی تر  ومتعدی تر از نوع مرکزی و مادری خود بودند به همین خاطر محمدعلی شاه همزمان با به توپ به  مجلس شورا در تهران در ایالتها و ولایتها نیز عمال استبداد، انجمنهای ایالتی و ولایتی بخصوص برجسته ترین آن انجمنها یعنی انجمن ایالتی تبریز را به توپ بستند و تاراج کردند. اما وقتی جنبش ستارخان در تبریز آغاز میگردد انجمن ایالتی تبریز از نو تشکیل شده و در دوران استبداد صغیر در مبارزه با استبداد محمدعلی شاه نقش خطیری را بازی می کند.

با آغاز خودکامگی رضاشاه، انجمنهای ایالتی و ولایتی بر چیده شده و به محاق می روند اما ورود متفقین و سرنگونی رضاشاه، دوباره اجرای قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی به خواسته ی اصلی آزادیخواهان و کوشندگان اقوام ایرانی مخصوصا ترکها در آذربایجان میگردد و بعدا در جریان فرقه دمکرات آذربایجان به اجرا در می آید که در همین زمان، دولت حکیمی در پی اجرایی کردن قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی در استانها و شهرهای مختلف بر آمد اما با سقوط دولت حکیمی بی‌نتیجه ماند و وقتی قوام السلطنه نخست وزیر شد در جریان مذاکراتش با سران فرقه دمکرات، تبدیل مجلس ملی آذربایجان به انجمن ایالتی آذربایجان یکی از بندهای مهمِ توافقنامه فرقه دمکرات با دولت قوام السلطنه شد.[8] که قرار بود بار دیگر پس از تبریز در شهراهای دیگر نیز بصورت قانونی به اجرا در بیاید اما با هجوم ارتش مرکزی ایران به آذربایجان و کردستان و فضای امنیتی و اختناق پس از سرنگونی حکومت فرقه دمکرات و جمهوری مهاباد بار دیگر اجرای قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی به حاشیه رفت و در زمان رزم آرا در 1329مطرح شد.

رزم آرا در 6 تیر1329 وقتی برای معرفی کابینه خود به مجلس آمد دولت خود را دولتی پراگماتیست نامیده و در ذکر برنامه خود گفت که میخواهد قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی را می خواهد اجرا کند و کارهای عمومی را در دهات،بخش ها،شهرستانها و استانها به مردم واگذار کند.[9] به نظر می رسد که این بهترین زمان برای اجرای قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی بوده که از عصر مشروطیت معوق مانده بوده چرا که دیگر ایران در اشغال کشوری بیگانه نبوده و ارتش سرخ ایران را تخلیه کرده حکومتهای فرقه دمکرات و حمهوری مهاباد سقوط کرده و در تهران نیز دولتی نظامی و تقریبا مقتدر روی کار آمده بود و دیگر بهانه ای بنام خطر تجزیه کشور که همیشه از سوی تمرکز گرایان و محافظه کاران مطرح میگردد وجود نداشت. همچنین باید گفت که هرچند دو سال قبل از رزم آرا در دولت هژیر نیز مسئله انجمن‌های ایالتی و ولایتی مطرح شده بود اما در دولت رزم آرا مسئله جدی بود و او تنها شعار نمی داد بلکه واقعا می خواست آن را عملی کند.

در آغاز کار هر چند برخی نشریات طرفدار دکتر مصدق مانند باختر امروز مخالفتهای نرمی از خود نشان دادند اما با گذشت زمان مخالفتها حدت و شدت بیشتری یافت.[10] هنگامی که لایحه مزبور از سوی دولت رزم را به مجلس ارائه شد بلافاصله مخالفتهای شدید آغاز شد که دکتر مصدق آن را به مثابه تجزیه کشور دانست و گفت که اجرای آن باعث خواهد شد که وطن عزیز ما به دولتهای کوچک تقسیم گردد[11] و بدنبال آن، مظفر بقایی ضمن مخالفت با اجرای انجمن های ایالتی و ولایتی، آنرا طرح شومی از سوی انگلستان و آمریکا قلمداد کرد که میخواهند ایران را تجزیه کنند.[12] دکتر مصدق و جبهه ملی در مخالفت با لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی سنگ تمام گذاشتند آنان حتی در پی استمداد از آیت الله کاشانانی برآمدند تا برای مخالفت مردم را به قیام عمومی دعوت نماید[13] و کاشانی در 28تیر1329پیامی در مخالفت با انجمنهای ایالتی و ولایتی آنرا قانونی پوچ و مضر نامید که باعث تفرقه و تشتت در ایران خواهد بود و عموم ملت ایران را به مبارزه با آن دعوت کرد.[14]روزنامه باختر به سردبیری حسین فاطمی هشدار داد که اگر فردا ملامصطفی بارزانی در کردستان صاحب استقلال شد و بوسیله سلاح، خواست صاحب استقلال گردد در آن صورت شما چکار می توانید انجام دهید؟![15] از مجموع سخنان مخالفت آمیز مصدق و جبهه ملی چنین برمی آید که متاسفانه آنان استدلال قوی و محکم در مخالفت خود نداشتند آنان این لایحه پیشنهادی را به توطئه کشورهای بیگانه حواله می دادند که کاملا بی مورد بود چرا که در پاشت آن دخالت و رد پای هیچ کشوری خارجی وجود نداشت یا مثلا خود دکتر مصدق مسئله تقدم اصلاح مجلس و تصویب قوانین مختلف مربوط به انتخابات یا مطبوعات را پیش می کشید[16]…اما اینها نه تنها در تضاد با همدیگر نبودند بلکه تکمیل کننده همدیگر در احقاق حقوق و مطالبات مردم مخصوصا حقوق اقوام ایرانی بودند.

 مخالفت با انجمن ها از سوی طیف جبهه ملی به حدی رسید که آنان حتی برای اینکه شاه و دربار را نیز با خود همراه کنند در مذمت انجمن ها و تندروی آنها در صدر مشروطیت سخن گفتند که خواهان عزل محمدعلی شاه از سلطنت بودند و نتیجه گرفتند که برای حفظ مقام سلطنت حتما با تمام قوا باید جلوی تصویب آن را باید گرفت.[17]

 بعدها پس از کودتای 28 مرداد، دکتر مصدق پس از دستگیری در برگه بازجویی دادسرای نظامی از مخالفت خود با لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی به عنوان یکی از خدمات خود نام می برد و می‌نویسد:

«اگر فراموش نکرده باشم،در تابستان 1329 مرحوم رزم آرا به خانه من آمد و گفت می‌خواهم نخست‌وزیر بشوم و آمده‌ام با شما مشورت بکنم ببینم به مصلحت می‌دانید یا نه… گفت برنامه من دادن اختیارات بیشتر به استان‌ها  است. گفتم دادن اختیارات به استان ها مخصوصاً به بعضی از استان‌ها که ساکنین آن از نظر‌نژاد، زبان و مذهب با ما اختلاف دارند صلاح نیست. به جهت این که دول بزرگ از اختیاراتی که به آن‌ها داده باشید،سوءاستفاده می ‌کنند و دولت ایران را در بن ‌بست عظیمی قرار می‌ دهند. اکنون اختیاراتی که می‌توان به محل‌ها داد این است که می‌توانیم پیش‌بینی کنیم اختیارات داده شود که اعضای شورای بلدیه خود را انتخاب کنند، نمایندگان خود را به مجلس شورای ملی بفرستند. به من جواب داد که برنامه بیش از این‌ها است که شما در نظر گرفته اید. من، به او گفتم چنانچه شما دولتی تشکیل بدهید که برنامه آن از آنچه من عرض کردم تجاوز کند، من شدیداً با شما مخالفت خواهم کرد»

شوربختی اینکه برخی از اعضای جبهه ملی از جمله محمود نریمان از بیسوادی و عدم بلوغ مردم ایران و ایالات و ولایت سخن گفت که به نظر وی هنوز زود است و سطح آگاهی مردم پایین است و لذا هنوز آمادگی لازم برای اعطای چنین اختیاراتی را ندارند![18]

بدین ترتیب، آنان چشم بر واقعیتهای موجود ایران و حتی 45سال قبل از آن یعنی دوران مشروطیت بسته بودند و از انگ نخ نمای همیشگی یعنی عدم آمادگی و بلوغ مردم ایالتها و ولایتها سخن می گفتند اما یادشان رفته بود که همین مردم ایالتها و ولایتها بود که نزدیک به نیم قرن پیش یعنی پس از به توپ بستن مجلس اول توسط خودکامه محمدعلی شاه، با قیام خودشان برعلیه خودکامه مرکزی، مشروطیت از دست رفته را به ایران بازگرداند آنان به تهران حرکت کرده و با فراری دادن محمدعلی شاه دوباره مجلس شورا را برپا ساختند.


[1].  مصدق و نبرد قدت…کاتوزیان…ص29

[2].  افضل التواریخ…ص83

[3].  خاطرات و تالمات مصدق…ص142-144

[4].  خاطرات محمدتقی فلسفی…ص139.

[5].  سیاست موازنه منفی…نوشته حسین کی استوان، تهران، ج دوم ص217

[6].  انجمن‌های شورایی عصر مشروطیت، علی مرادی مراغه‌ای، تهران: اوحدی، 1383، ص58

[7].  مذاکرات مجلس اول،29خرداد1325.ص589

[8].  سيدجعفر پيشه‌وري، 21 آذر، نطقلر و مقاله‌لر، (تهران: فرزانه، [بي‌تا])، صص 62 ـ 56. روزنامه آذربايجان، شماره 236 مورخه 6 تير 1325.

[9].  بنگرید به: مجله گفتگو، شماره 20، مورخه تابستان1377، مقاله«انجمن های ایالتی و ولایتی به روایت رزم آرا..ص29

[10].  باختر امروز،20تیرماه1329

[11].  خاطرات حسین مکی،تهران، علمی،1368،ص286

[12].  باختر امروز،22تیرماه1329

[13].  خاطرات حسین مکی…ص294

[14].  به نقل از: مجله گفتگو، شماره 20، مورخه تابستان1377، مقاله«انجمن های ایالتی و ولایتی به روایت رزم آرا..ص37

[15].  باختر امروز،27تیرماه1329

[16].  خاطرات حسین مکی…ص300

[17].  خاطرات حسین مکی..ص309

[18].  مجله گفتگو، شماره 20، مورخه تابستان1377، مقاله«انجمن های ایالتی و ولایتی به روایت رزم آرا..ص42

مصدق و مساله ملیت‌ها در ایران

یوسف عزیزی بنی طرف

سخن گفتن از مواضع محمد مصدق نسبت به مساله ملیت ها در ایران، به نوعی بیان دیدگاه های جبهه ملی در این زمینه است؛ زیرا او بود که در سال ۱۳۲۸ش، سنگ بنای تاسیس جبهه ملی ایران را نهاد. مصدق تا این لحظه، نماد و پیشوای جبهه ملی ایران به شمار می رود و پندار و کردارش راهنمای این جبهه.

اغلب افراد هسته اولیه جبهه ملی را سیاستمداران، بازاریان و روشنفکران فارس زبان تشکیل می دادند[1]. علی بیگدلی، ترکیب جبهه ملی را در دهه سی وچهل شمسی این گونه تصویر می کند: ” در صف مقدم جبهه آنان،از احزاب چپگرای سوسیالیست تا ناسیونالیستهای افراطی و همچنین نیروهای مذهبی و سنتی دیده می شدند[2]”. در اینجا منظور از احزاب چپگرای سوسیالیست، حزب ‘نیروی سوم’ به رهبری خلیل ملکی است.

جبهه ملی در دوره نخست وزیری مصدق (۱۳۲۹-۱۳۳۲) قدرت را به دست گرفت و پس از انقلاب ۱۳۵۷ در دولت موقت مهدی بازرگان در قدرت سیاسی شریک شد.

گفتمان جبهه ملی بر خلاف گفتمان چپ در ایران، متون نظری مدونی در باره مساله ملی ندارد و از این نظر با گفتمان اسلامگرایان ایران مشابه است. در اینجا ابتدا دیدگاه های محمد مصدق را بررسی می کنیم و سپس به مواضع کنونی جبهه ملی در این زمینه می پردازیم.  

مصدق، فرزند انقلاب مشروطیت و مدافع ارزش های آن انقلاب است که مبتنی بر لیبرالیسم کلاسیک و آزادی های فردی واجتماعی است. فریدون آدمیت در کتاب ‘فکرآزادی’ و اسماعیل رائین در کتاب ‘فراموشخانه و فراماسونری در ایران’ بر عضویت  محمد مصدق در شبکه جهانی فراماسونری تاکید و متن سوگندنامه او را چاپ کرده اند.

مواضع مصدق درباره تنوع اتنیکی و حقوق ملیت های غیر فارس در ایران، تناقض آمیز و تابع شرایط متغیر جامعه است. در این مقاله نشان خواهم داد که اغلب این مواضع با قانون اساسی مشروطیت – که مصدق، سنگ اش را به سینه می زد – مغایرت دارد. نیز با مطالعه آثارش در می یابیم که او، بر خلاف اعتقاد بسیاری از مصدق پژوهان، در برخورد با سیاست های داخلی رضا شاه مواضع دوگانه ای داشته است.

پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹و چیرگی آوازه گری ناسیونالیسم پارسی در عرصه سیاست  و مطبوعات پایتخت و سپس لشکرکشی سردار سپه به مملکت عربستان (خوزستان کنونی) و الغای سپسین نظام مملکت های محروسه، هیچ اعتراضی از مصدق نمی شنویم. علت این امر، موافقت او با این اقدامات رضا شاه است که در ادامه این جستار به آن اشاره خواهم کرد.

 مصدق در سال ۱۳۰۴ طی نطقی در جلسه تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی در مجلس ششم، رفتاری گزینه گرا با رضا شاه داشته است؛ از یک سو بر غیر مسوول بودن او به عنوان یک شاه تاکید داشت (که بعدها به شکل شعار شاه باید سلطنت کند نه حکومت شعار جبهه ملی شد) و این درست است اما از سوی دیگر هیچ مخالفتی با پایمال کردن اصل ۱۹ قانون اساسی و اصول ۲۹ و ۹۰ متمم قانون اساسی مشروطیت توسط رضا شاه نکرده بلکه با ستایش از اقدامات او، این امور را تایید کرده است[3]. می دانیم که طبق این دو اصل، سیستم سیاسی ایران باید به شیوه ‘ممالک محروسه’ اداره شود و در اصول ۲۹ و۹۰، اداره این مملکت ها به شکل نامتمرکز و بر مبنای ‘انجمن های ایالتی و ولایتی’ معین شده است. گرچه همین انجمن ها نیز هیمنه سیاسی و فرهنگی ملیت چیره را به چالش نمی کشند اما مصدق به علت تحقق بخشی از حقوق ملیت های مغلوب، با این اصول مخالفت می کند.

شاید این نیمه نفی و نیمه تایید رضا خان توسط مصدق السلطنه باعث شد تا رضا شاه از کشتن اش منصرف شود و به زندان وتبعید بسنده کند. سید یعقوب انوار شیرازی که از طرفداران پهلوی اول بود، در توصیف اوضاع ایران در آن هنگام از آتشی سخن می گوید که در” آذربایجان، فارس، کرمان، گیلان، ‘محمره’ و طهران بلند است”[4].  

انوار شیرازی پیامدهای سرکوب جمهوری گیلان میرزا کوچک خان و حاکمیت شیخ خزعل در عربستان وایالت آزادیستان شیخ محمد خیابانی در آذربایجان و اوضاع فارس و کرمان و تهران را به شعله های آتش تشبیه می کند که می تواند برنامه های تمرکز محور او و دیگر هواداران رضا شاه را نقش بر آب کند.

انگلیسی ها در سال ۱۹۰۹ قرار داد تاسیس پالایشگاه عبادان را با شیخ خزعل – فرمانروای عربستان – بستند و یک مایل مربع از زمین های او را برای ساخت این پالایشگاه خریدند. آنان تعهد کردند تا از قدرت و استقلال شیخ در عربستان (خوزستان) در برابر حکومت مرکزی حمایت کنند[5]. از این رو تا سال ۱۹۲۵، عرب ها به نسبتی برابر با غیر عرب ها و انگلیسی ها در تاسیسات نفتی استخدام می شدند که پس از سقوط خزعل، اوضاع به زیان عرب ها تغییر کرد. اما با توجه به این که عرب ها، اکثریت مردم عبادان و اهواز را تشکیل می دهند، همواره اکثریت کارگران پالایشگاه و دیگر تاسیسات نفتی این شهرها عرب بوده اند، البته به استثنای مناصب اداری و مدیریتی که عمدتا در اختیار انگلیسی ها و غیر عرب ها بود. اما این مردم هیچ گاه به عنوان عرب، نه از سوی دکتر مصدق به رسمیت شناخته شدند و نه از سوی مهدی بازرگان، نماینده اعزامی اش به عبادان برای خلع ید از شرکت ایران و انگلیس؛ ونه  حتی در جایی از آنان یادی کردند و دعوتی.   

در کتاب ‘خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق’ که به قلم اوست نیز اثری از اهتمام مصدق به مسایل ملیت ها – از جمله مساله عربستان و شیخ خزعل – که همروزگار او در ابتدای حیات سیاسی اش بود – نمی بینیم. مصدق گرچه در این کتاب، نام تاریخی ‘عربستان’ را ذکر می کند اما در صفحه های دیگر آن که به ‘آبادان’ می پردازد هیچ نام و اثری از عرب ها، حزب سعادت و رهبرش شیخ عبدالله فرزند شیخ خزعل نمی بینیم. او، به عنوان یک صاحب منصب بلندپایه و یک شخصیت مطلع سیاسی، هیچ اشاره ای به جنبش های عربی ضد رضا شاه – همانند شورش محیی الدین زیبق در سال ۱۳۰۷ش  و استقلال هشت ماهه حویزه –  نمی کند[6].

 مصدق در این کتاب به تبریز و آزربایجان نیز از دریچه خاطرات والیگری خود بر این ولایت نگاه می کند و نه چیز دیگر. نه از خیابانی و ثقة الاسلام یادی می کند و نه از پیشه وری و جنبش ملی آذربایجان در آن روزگار. او فقط به عصیان ابوالقاسم لاهوتی – افسر و شاعر – در پادگان تبریز اشاره می کند که در سال ۱۳۰۰ش رخ داد و ربطی به مسایل ملی و اتنیکی آذربایجان نداشت[7]. مصدق – در واقع – مایل نبود به مسایل این ملیت ها بپردازد. 

مصدق: غلبه ناسیونالیسم بر لیبرالیسم

در ۲۳ تیر سال ۱۳۲۳، در آغاز دوره چهاردهم مجلس شورای اسلامی، اعتبارنامه سید جعفر پیشه وری به عنوان نماینده اول تبریز رد شد. کاوه بیات در ماده ‘پیشه وری’ در دانشنامه جهان اسلام می نویسد که مصدق از پیشه وری حمایت کرد اما نمایندگان محافظه کار به رهبری سید ضیاء الدین طباطبایی و برخی از نمایندگان حزب توده با او مخالفت کردند و اعتبارنامه اش رد شد.

حمید رضا عابدیان نیز در مقاله ای با عنوان ‘مصدق و مساله آذربایجان: قامت بلند یک پارلمانتاریست’ به این موضوع می پردازد. عابدیان ابتدا نطق  ابراهیم حکیمی – نخست وزیر – را می آورد که در روز ۲۷ آذر ۱۳۲۴ ایراد می شود؛ یعنی یک هفته پس از افتتاح مجلس ملی آذربایجان و برپایی حکومت خودمختار آذربایجان به رهبری سید جعفر پیشه وری. حکیمی می گوید “درآذربایجان، از طرف عده معدودی، نغمه هائی برخاست. این اشخاص به عنوان اصلاحات دست به اقداماتی زدند که راه اصلاح را مسدود، برعکس باعث بی نظمی شدند و اظهاراتی نمودند که بر خلاف قانون اساسی و سایر قوانین مملکتی بوده‌است و ممکن نمی‌شد که دولت به این قبیل اظهارات ترتیب اثر بدهد و لهذا ابتدا در نظر گرفتیم بلکه با وسایل مسالمت آمیز و نصیحت از طرف مأمورین رسمی دولت این اشخاص را اگر ایرانی و علاقمند به مصالح عالیه کشور باشند از این خیالات خام و ناپخته منصرف نمائیم که امنیت در مملکت مختل نگردد تا دولت بتواند به اصلاحات اساسی در تمام کشور شروع نماید. متأسفانه این عده در اجرای مقاصد سوء و ناصواب خود اصرار ورزیدند و وقتی هم دولت، استاندار تازه به تبریز فرستاد، باز ایستادگی کردند و مشغول تعقیب نقشه‌های شوم خود به ضرر تمامیت کشور و آسایش عمومی شدند تا آنجا که به قول خودشان و برخلاف صریح قانون اساسی،مجلس ملی تشکیل داده و حتی اخیراً عده‌ای را به نام وزیر معرفی و ادارات دولتی را تصرف نموده و تجاسر را بجائی رساندند که به قوای تأمینیه دولتی نیز تعرض و دست اندازی نموده‌اند ، حالا که استاندار به تهران آمده و گزارش خود را رسماً به اطلاع دولت رسانید معلوم شد این اشخاص می‌خواهند به عملیات خود رسمیت دهند. “[8]

مصدق در جلسه روز ۲۸ آذر مجلس شورای ملی در پاسخ به حکیمی و در نقد عملکرد مجلس می گوید:”در تبریز نُه نفر وکیل به یک صورت انتخاب شدند که هفت نفر از آن‌ها را قبول کردیم دو نفر رد شدند. دو نفر را در این مجلس رد کردید و هیچ دلیلی هم نداشته، اگر اعتراض به صلاحیت شخصی بود، اشکالی نداشت، ممکن بود بگوئیم صلاحیت نداشتند ولی بهیچوجه اعتراضی به صلاحیت شخصی نشد. روی جریان انتخابات رد شد و در صورتی که جریان انتخاب هر نه نفر یکی بود و همان وقت هم بنده در همین مجلس این نکته را عرض کردم “[9].

این دو نماینده تبریز، رحیم خویی و جعفر پیشه وری بودند که اولی کارخانه دار بود. صلاحیت هر دو به بهانه ارتباط با شوروری رد شد.

عابدیان سپس بخشی از نطق دکتر محمد مصدق در جلسه روز ۲۸ آذر ۱۳۲۴ را می آورد که در باره اوضاع آذربایجان است. مصدق می گوید: “رفتار هیئت حاکمه سبب شد که مردم آذربایجان، همان استانی که نُه ماه استاندار نداشت و چنانچه یک دهی یک ماه بدون کدخدا باشد، رشته نظم و امنیت در آن مختل می‌شود، ناراضی شوند و عده قلیلی هم از عدم رضایت آن‌ها استفاده نموده، دعوی خودمختاری می‌کنند[10]“!

دکتر مصدق در ادامه سخنرانی اش می افزاید :”من عرض نمی‌کنم که دولت خود مختار در بعضی از ممالک مثل دُوَل متحده آمریکای شمالی و سوئیس نیست ولی عرض می‌کنم که دولت خود مختار، باید با رفراندوم عمومی تشکیل شود، قانون اساسی ما، امروز، اجازه تشکیل چنین دولتی نمی‌دهد، ممکن است که ما رفراندوم کنیم، اگر ملت رأی داد، مملکت ایران مثل دُوَل متحدة آمریکای شمالی و سوئیس، دولت فدرالی شود. هیچ نمی توان گفت که در یک مملکت، یک قسمتش فدرال باشد و یک قسمت دیگرش دولت مرکزی باشد. قانون اساسی یک قرارداد اجتماعی است (کُنترات کُلِکتیف Contrat Collectif) این کُنترات کُلِکتیف تا از طرف جامعه، اصلاح یا نقض نشود، قابل اجراء است. بنده هیچ مخالف نیستم که مملکت ایران دولت فدرالی شود، شاید دولت فدرالی بهتر باشد که یک اختیارات داخلی داشته باشد، بعد هم با دولت مرکزی موافقت کنند و دولت مرکزی هم جریان بین المللی را اداره بکند ولی هر تغییری، هر قسم تغییری که در قانون اساسی باید داده شود، باید با رفراندوم عمومی باشد[11]“.

مصدق حقوقدان تحصیلکرده سویس و آشنا با نظام چند مملکتی دوره قاجار می داند که سیستم مملکت های محروسه، نوعی فدرالیسم سنتی بود که در رابطه با مملکت عربستان (خوزستان کنونی) – حتی – به کنفدرالیسم هم نزدیک می شد. و نیز می داند که قانون اساسی دست کم دو بار سیستم ممالک محروسه را به رسمیت شناخته است. از این رو تفسیر فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان ایران از قانون اساسی از تفسیر مصدق دقیق تر است اما او با این مخالفت ها، زمینه ساز یورش نیروهای ارتش شاهنشاهی به آذربایجان و کردستان شد و نظام تهران، با زور و سرکوب، تفسیر خودرا به کرسی نشاند، نه با دموکراسی و بحث و گفتگو و نظر خواهی از مردمان آذربایجان و کردستان.

شک ندارم که دکتر محمد مصدق، بارها این اصل قانون اساسی مشروطیت را مطالعه کرده است: “اصل نوزدھم : مجلس حق دارد براي اصلاح امور مالیاتي و تسھیل روابط حکومتي در تقسیم ايالات و ممالک ايران و تحديد حکومت ھا پس از تصويب مجلس سنا اجراي آراي مصوبه را از اولیاي دولت بخواھد”. و نیز این دو اصل متمم قانون اساسی را: “اصل بيست و نهم: منافع مخصوصه هر ايالت و ولايت و بلوك بتصويب انجمنهاي ايالتي ولايتي بموجب قوانين مخصوصه آن مرتب و تسویه میشود”. “اصل نودم: در تمام ممالک محروسه، انجمن‌های ایالتی و ولایتی به موجب نظامنامه مخصوص مرتب می‌شود و قوانین اساسیه آن انجمن‌ها از این قرار است”.

چنان که می بینیم، قانون اساسی فوق، ایران را متشکل از چند مملکت و برپایی انجمن های ایالتی و ولایتی را برای همه مملکت ها و ایالت ها لازم می شمارد.  این یعنی فدرالیسم سنتی اتنیکی و جغرافیایی. قانونگذار، این تقسیم قدرت را هم بر مبنای اتنیکی و هم بر اساس جغرفیایی پیش بینی کرده است. از این رو تا قبل از سال ۱۳۰۴، هم انجمن ایالتی آذربایجان به مرکزیت تبریز و انجمن ایالتی عربستان به مرکزیت محمره را داریم و هم انجمن ایالتی فارس به مرکزیت شیراز. اما مصدق، حضورش در جنبش مشروطه و تایید قانون اساسی و از آن مهمتر تبلور عینی این انجمن ها در پیشا پهلوی را نادیده می گیرد و نه تنها موضوع فدرالیسم ممالک محروسه بلکه خودمختاری آنها را نفی می کند ومدعی می شود که در این زمینه باید قانون اساسی را تغییر داد و این، یعنی گذاشتن سنگ بزرگ در برابر اجرای اصل انجمن های ایالتی و ولایتی. در اینجا پی می بریم که نخبگان ملیت مسلط، پس از آن که ‘به مشروطیت شان رسیدند’، این تنها اصل ویژه ملیت های غیر فارس را با سفسطه و اما و اگر از حیز انتفاع انداختند. در واقع، تمام هم و غم اینان، خنثی کردن عملی کوشش ترک ها برای گنجاندن این اصل بود.  

مصدق در پایان نطق خود می گوید : ” با مردم آذربایجان که از مؤسسین بزرگ مشروطیت هستند و در وطن پرستی آن‌ها تردید نیست، نباید جنگ کرد. عقیده من این است که باید با آن‌ها داخل مذاکره شد و رفع شکایت نمود و آن‌ها را مطیع مرکز کرد”[12].

آیا این کلام مصدق به معنای آن است که مثلا با دیگر ملل درون ایران – اگر به کوشش مشابهی دست یازند – باید جنگ کرد؟ و می دانیم که یک سال بعد، دولت قوام السلطنه به دستور محمد رضا شاه با مردم آذربایجان و کردستان جنگید، کتاب آتش زد، کشت و اعدام کرد. مصدق در اینجا نیز سکوت اختیار می کند و هیچ سخنی در محکومیت این عملیات شنیع نمی گوید. قصد او از ‘مطیع مرکز کردن’ مردم آذربایجان همانا مطیع کردن آن به نظمی است که ملت چیره در آن، دست بالا را دارد.

حمیدرضا عابدیان نتیجه می گیرد که مصدق در تحلیل وقایع آذربایجان، انگ دست نشاندگی و خیانت به ‘همین عده قلیل’ یعنی فرقه دموکرات آذربایجان نمی زند و به جای برجسته کردن عامل خارجی، ریشه های داخلی رویداد را برجسته می کند[13].

این البته نشانگر نگاه واقع بینانه تر مصدق نسبت به حکیمی است اما به گمان نگارنده این سطور، گرچه موضع دکتر مصدق با ابراهیم حکیمی – نخست وزیر – و دیگر غوغاسالاران مخالف حقوق ملی خلق های ایران در پایتخت تفاوت داشت اما چند اشکال دارد: یکی این که مصدق، خودمختاری وفدرالیسم برای مناطق اتنیکی را منوط به رفراندم عمومی می داند در حالی که حتی اگر نپذیریم که اصول ۱۹ و ۲۹ و ۹۰ قانون اساسی مشروطه این خودمختاری را به رسمیت شناخته است، طبق حقوق بین الملل، فقط خود ملت های درون یک کشوراند که می توانند در این خصوص تصمیم بگیرند؛ آن هم با برگزاری رفراندم در منطقه خود. شبیه همان چیزی که در سال ۲۰۱۷ در کردستان عراق انجام شد که در آن، پرسش رفراندم از رای دهندگان پرسیده بودند: ”آیا موافقی که اقلیم کردستان،مستقل شود؟” و این کار فقط در کردستان عراق انجام شد نه در بغداد و بصره و موصل و انبار. دوم این که خود مصدق می داند که تا سال ۱۳۰۴ش، آذربایجان – همچون عربستان، کردستان، لرستان، گیلان و خراسان – یکی از مملکت های شش گانه دولت قاجار بوده است و اصل ۹۰ متمم قانون اساسی با طرح انجمن های ایالتی و ولایتی، قصد داشت فدرالیسم سنتی مملکت های محروسه را به نوعی خودمختاری مدرن بدل کند. واین همان چیزی است که فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان ایران به آن استناد می کردند. این لیبرال درس خوانده سویس فدرال، إصرار دارد که ایران شبیه سویس و ایالات متحد آمریکا نیست، در صورتی که از بابت ترکیب اتنیکی و ملیتی بیشترین شباهت ها را با سویس دارد و همانند سویس – وشاید بیشتر – سابقه فدرال و کنفدرال سنتی داشته است. نیز  بیست سال قبل از آن، نخبگان (عمدتا پارسی) ایرانی، قانون اساسی مشروطه را از قانون اساسی یک کشور اروپایی یعنی بلژیک اقتباس کرده بودند که سیستمی فدرال داشت. اقتباس کنندگان، این جنبه قانون اساسی بلژیک را نادیده گرفتند و اگر فشار شیخ محمد خیابانی ومردم آذربایجان نبود، همان اصل ویژه انجمن های ایالتی و ولایتی را هم در متمم قانون اساسی نمی گنجاندند. در واقع، پس از ارسال تلگراف از سوی مردم تبریز و تهدید نمایندگان تبریز در دوره اول مجلس شورای ملی به استعفا، این مجلس مجبور به تصویب اصل های ۲۹ و ۹۰ متمم قانون اساسی شد.

 و البته وقتی پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ همه قدرت را در چنگ خود گرفتند همین اصل را هم اجرا نکردند؛ نه در دوره رضا شاه و نه در فترت دوازده ساله نیمه دموکراتیک قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ ونه بعد از آن. حتی در مجلس خبرگان قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۵۸ نیز اصل شوراهای اسلامی شهر و روستا توسط نمایندگان غیر فارس مطرح شد که در سال ۱۳۷۷ اجرا شد اما میزان اختیارات این شوراها قابل قیاس با انجمن های ایالتی و ولایتی نیست.

کمیسیون سه کشور بزرگ جهان در باره خودمختاری ترک ها، کردها و عرب ها

تحرک عرب ها به رهبری عبدالله شیخ خزعل و حزب سعادت در عربستان (خوزستان)، جنبش کردان به رهبری قاضی محمد و اعلام حکومت خودمختار آذربایجان باعث شد تا در ۲۵ آذر ۱۳۲۴ کمیسیون سه جانبه کشورهای شوروی، بریتانیا و آمریکا در مسکو برگزار شود. وزیران خارجه این سه کشور دراین کمیسیون حضور داشتند. برنامه این کمیسیون که به دولت حکیمی نیز ابلاغ شد شامل نوعی از فدرالیسم اتنیکی و خودمختاری مناطق خوزستان [عربستان]، کردستان و آذربایجان و تدریس زبان های عربی، کردی و ترکی در مدارس بود[14].     

روزنامه لوموند نیز در شماره دوم ژانویه ۱۹۴۶ چنین نوشت: “جهت حل مساله ایران در کنفرانس مسکو، وزیر امور خارجه انگلستان پیشنهاد نموده است که یک کمیسیون سه نفری مرکب از نمایندگان انگلیس و شوروی و امریکا تشکیل شود تا به مسائل ایران و خصوصا به مساله آذربایجان از حیث منافع شوروی و خوزستان از حیث منافع انگلستان رسیدگی نمایند و همچنین درخصوص تاسیس حکومت های خودمختار در ایالات ایران به ویژه آذربایجان پیشنهاداتی نموده است تا بتوان بین منافع دولت اتحادیه شوروی در آذربایجان و اصل تمامیت ایران به مصالحه رسید[15]“.

نكات مهم پیشنهادی کمیسیون سه جانبه متفقین به دولت ایران که در دوره نخست وزیری ابراهیم حکیمی به دولت اش ارایه شد، شامل گذار از نظام اداری و دولتی متمرکز به یک دولت فدرال بر پایه قانون انجمن های ایالتی – ولایتی است و نیز تدریس زبان های عربی، کردی و ترکی در مدارس کشور و اعطای اختیارات بیشتر به مناطق دو زبانه بود[16].

دکتر مصدق در مخالفت با پیشنهاد کمیسیون سه جانبه متفقین در زمستان 1324 گفت “از این‌ پیشنهاد مقصود اصلاح کار آذربایجان نبود بلکه می‌خواستند از موقع استفاده بکنند و…[در ایران‌] …دولت‌های ترک و عرب و کرد تشکیل دهند[17]” .

این موضع مصدق بیانگر پوپولیسم و برخاسته از مواضع حاد ناسیونالیستی اوست، چون اساسا صحبت از دولت های مستقل ترک و عرب و کرد نبود. و البته هنوز هم  – حتی در روزگار ما – وقتی مساله تدریس زبان های مادری در مدارس مطرح می شود همین منطق معوج توسط نخبگان فرهنگی و سیاسی پایتخت مطرح می شود.

در آن هنگام که ایران و جهان سوم محکوم شرایط ناشی از تقسیم دوقطبی جهان بودند، این موضع و دیگر مواضع مصدق علیه اجرای قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، زیر سایه مبارزه برای ملی شدن نفت و دیگر دیدگاه های ضد بیگانه او قرار می گرفتند. می گویم ضد بیگانه و نه فقط ضد غربی زیرا روسیه شوروی سوسیالیستی هم در کمیسیون سه گانه مشارکت داشت. در همان هنگام هم که معرکه ملی شدن نفت شعله ور بود، عرب ها در اقلیم اهواز به ندرت در جبهه ملی دکتر مصدق عضو می شدند و اغلب غیر عرب ها و بلکه ضد عرب ها عضو آن می شدند. اکنون – اما – مشخص می شود که زیان های مردم عرب – و دیگر خلق ها – در ایران از دستاوردهای آن معرکه بیشتر بوده است زیرا پیامدها، چیزی جز فقدان حاکمیت خودمختار گذشته مملکت های محروسه، محرومیت از آموزش به زبان مادری و انحطاط فرهنگ و زبان این ملل طی هشتاد سال گذشته نیست. گفتمان مصدقی از اجزایی چون ناسیونالیسم پارسی و لیبرالیسم تشکیل می شود و گفتمان پادشاهی متشکل از ناسیونالیسم پارسی و دسپوتیسم. شاید اگر گفتمان مصدقی در ۲۸ مرداد ۳۲ پیروز می شد حاشیه ای – ولو تنگ – برای گفتمان ملل غیر پارس ایجاد می شد تا بتوانند نفسی بکشند و برای حقوق ملی خویش مبارزه کنند. اما اکنون و باگذشت هفت دهه از آن زمان و با برآمدن جمهوری اسلامی و گفتمان ناسیونالیسم اسلامی، ناسیونالیسم مصدقی نمی تواند چیزی بیش از اولی به مردمان غیر فارس ارایه دهد. به ویژه که حوادث پس از انقلاب بهمن ۵۷ نشان داد که دو ناسیونالیسم مصدقی و اسلامی در برابر جنبش حق مدار ملت عرب چیزی جز چنگال های خونین خویش ندارند. سخنان محسن کنگرلو مشاور میرحسین موسوی و رفسنجانی و معاون پیشنهادی تیمسار احمد مدنی استاندار خوزستان در سال ۵۸، هنوز در گوش ما طنین انداز است که از قول مدنی می گوید ” ما تا می توانیم باید عرب بکشیم”. تیمسار مدنی ناسیونالیست، افزون بر شهوت عرب کشی، در خرداد ۵۸ طی گفتگویی با روزنامه آیندگان خودرا ‘فارس ناب’ قلمداد کرد. و می دانیم که او عضو رسمی جبهه ملی ایران بود که عکس هایش هنوز هم زینت بخش سایت این جبهه است.     

درواقع، در سال ۱۳۲۴ گواه تحرک بین المللی جهت حل مساله ملی در ایران هستیم که بر زمینه های جنبش های ملی – اتنیکی داخلی شکل گرفته بود اما با قلع و قمع این جنبش ها، کوشش های این سه کشور نیز به خاموشی رفت.

پس از سرکوب خونین دو تجربه حکومت خود مختار آذربایجان و جمهوری مهاباد و شکست تحرک حزب سعادت شیخ عبدالله خزعل، موضوع اصلاح نظام اداری کشور بار دیگر به عنوان یک مساله مبرم، در دوران نخست وزیری هژیر در سال ۱۳۲۷ مطرح شد که به نتیجه نرسید.

طرح رزم آرا و مخالفت مصدق، شاه و کاشانی با اجرای قانون انجمن های ایالتی

در سال ۱۳۲۹، در دوران نخست وزیری سپهبد حاجعلی رزم آرا، موضوع انجمن های ایالتی و ولایتی جهت اصلاح سیستم اداری و سیاسی ایران برای مدتی بحث روز شد. رزم آرا در این سال، لایحه اجرای اصل مهم قانون اساسی مشروطیت یعنی ‘تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی’ را تقدیم مجلس شورای ملی کرد. در اینجا سه نیروی سیاسی تعیین کننده با این طرح مخالفت کردند: ناسیونالیست ها، اسلامگرایان و سلطنت طلبان.  تنها طرفداران رزم آرا بودند که حمایت کردند. حتی حزب توده که تا چهار سال پیش از خودمختاری آذربایجان و کردستان حمایت می کرد به علت مخالفت با رزم آرا سکوت پیشه کرد. گفتنی است که حزب توده در آن دوره – بر خلاف آذربایجان و کردستان – هیچ سخن یا عملی در حمایت از حقوق ملت عرب در ایران انجام نمی داد و حتی در برخی موارد با نیروهای ملی گرای عرب – به بهانه گرایش های عشایری شان – برخوردهای خونینی داشت.

مصدق در تاریخ ۲۲ تیر ۱۳۲۹ طی سخنانی در دوره شانزدهم مجلس شورای ملی در عین ابراز موافقت با اصل سپردن کار مردم به مردم و لزوم تجدید نظر در قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی دوره اول تقنینیه، تا “در هراستان انجمن‌های نامبرده تشکیل شوند”، خاطر نشان ساخت‌ که او “با تشکیل دولت‌های خودمختاری‌[که‌]سبب خواهد شد که بعد وطن عزیز ما به دولت‌های‌ کوچک تجزیه شود” مخالف است[18].

همو در سال ۱۳۲۴ در مجلس چهاردهم گفته بود”بنده وقتی رفتم منزل قانون انجمن های ولایتی را خواندم به هیچ وجه این قانون ضرری ندارد و بسیار هم مفید است”[19]. مصدق در سال ۱۳۲۴ این انجمن ها را بسیار مفید دانسته بود و حالا در سال ۱۳۲۹ خواستار تجدید نظر در آنها می شود و با آنها مخالفت می کند زیرا که – به گمان نگارنده – جبهه ملی و نیروهای ناسونالیست و پان ایرانیست نیرومند، نیروی چپ ضعیف و نیمه علنی، و طرح کننده کسی بود  که مصدق – به همین خاطر – در صحن مجلس خواستار قتل اش شده بود. اما از اینها مهمتر، او سودای نخست وزیری را در سر می پروراند. در آن هنگام، افزون بر جبهه ملی که شامل چند شخصیت و حزب و گروه – نظیر حزب ملت ایران بر مبنای پان ایرانیسم به رهبری داریوش فروهر – بود، حزب پان ایرانیست به رهبری محسن پزشکپورو حزب سومکا به رهبری ابراهیم منشی زاده نیز فعالیت داشتند. اولی به حزب نازی آلمان تشبه می کرد و دومی اساسا خود را معادل حزب نازی آلمان در ایران می دانست. پس از بازگشت پزشکپور به ایران در دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، فعالیت های حزب پان ایرانیست – به ویژه علیه عرب ها و ترک ها – در ایران به نوعی تحمل می شده است.  

دکتر مصدق در بخشی از نطق خود با ترغیب شاه به قطع حمایت از رزم‌آرا، موضع مخالف شاه را نسبت به طرح اجرای اصل انجمن های ایالتی وولایتی یاد آور می شود. او می گوید “نقشه این خودمختاری را چندی قبل یکی از دول سرمایه ‌داری به اعلیحضرت همایون شاهنشاه پیشنهاد کرده است ولی چون شاهنشاه وطن ‌پرست‌ با آن موافقت نفرموده‌اند این دولت روی کار آمده است که کورکورانه مقصود دول سرمایه ‌داری را انجام نماید”. سخنان بعدی مصدق در باره موضوع دخالت آمریکا در امور داخلی ایران، نشان می دهد ‌که‌ منظور وی از این “دولت سرمایه ‌داری” آمریکاست[20]‌.

ضمنا مصدق، شاهی را که انگلیسی ها پس از مرگ پدرش سرکار آورده بودند و سه سال بعد به کمک آنان وآمریکاییان، خود او را از صحنه بیرون کردند، ‘وطن پرست’ می نامد؛ فقط به این دلیل که با طرح کمیسیون سه جانبه در باره خودمختاری عرب ها، کردها و ترک ها مخالفت کرده بود.

 آیت الله کاشانی با انتشار پیامی در 28 تیر 1329، پس از اشاره به این‌ که “ممالک مترقی عالم سعی می‌کنند هرقسم‌ اختلاف و تشتت را از بین ملت بردارند و فرق و جماعت مختلفه کشور خود را به سوی وحدت و یگانگی ببرند و یکی از وسائل عمده توحید قومی و ملی تبعیت از قوانین و مقررات متحد الشکل است”‌، از تلاش کنونی اولیای امور نیز ابراز تأسف کرد که سعی داشتند “به وسیله قانون فریبنده پوچ مضری ایجاد تفرقه و تشتت کنند و ملتی را که چندین قرن است تابع قانون واحد و حکومت واحده‌ بوده،ابتدا به ممالک خودمختار داخلی و بعد قریبا به تسبیب اسباب و وسائلی که در دست دارند به‌ صورت دول مستقله درآورند و استفادات جنایات‌آمیزی که در نظر دارند از آن به عمل آورند”، پس بر “عموم مسلمین و قاطبه ملت ایران لازم است که با تمام قوا از ایجاد تفرقه و تشتت جلوگیری‌ کنند”[21].

دیگر رهبران جبهه ملی نیز آتش بیار معرکه بودند. محمود نریمان نماینده تهران در مجلس و یکی از چهره های بارز جبهه ملی می گوید: “در یک کشور که مردم هنوز همه آشنا به حقوق خود نیستند و شاید صدی نود مردم آن بی‌سواد هستند و نمی‌دانند حدود و ثغور مملکتشان کدام است‌[و]در نظر توده مردم‌ اقتدارات و اختیارات حکومت مرکزی مظهر وحدت و پیوستگی مردم ایالات این کشور به یکدیگر است با چه جرأتی می‌توان دست به یک چنین تجزیه زد” و در ادامه مطلب، با تأکید بر آن ‌که‌ اینجا بلژیک یا سوئیس نیست،درخواست می کند “دست از تعارف و مجامله و خوشایندگویی به‌ یکدیگر برداریم و صاف و پوست‌کنده بگوییم که مردم اغلب شهرستان‌های ایران هنوز برآن پایه از احساسات و توان نرسیده‌اند که از هدایت و پشتیبانی و محافظت مرکز مملکت مستغنی‌ باشند[22]“.

هم سخن کاشانی و هم نریمان، فاقد بنیادهای تاریخی و حقوقی و مبتنی بر ادبیات عوام گرایانه و تحریک مرکزنشینان علیه حاشیه است و گرنه همان قانون اساسی هم از کشورهای غربی اقتباس شده و جهت تنظیم امور همان ملت ‘با نود درصد بیسواد’ تدارک شده بود. نیز عدم آمادگی اکثریت مردم بهانه دیگری است برای عدم اجرای اصل ویژه انجمن های ایالتی و ولایتی، زیرا هفتاد سال پس از آن مخالفت ها، هنوز هم افرادی از ملیت غالب با این بهانه یا به بهانه احتمال تجزیه ایران با اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی و تدریس به زبان های غیر فارسی در مدارس مخالفت می کنند.

کلام نریمان در باره سوئیس و بلژیک نیز نادرست است زیرا اساسا کل قانون اساسی از کشور چند ملیتی بلژیک اقتباس شده اما حساسیت های او و دیگر مخالفان تنها بر روی اصلی است که به حقوق ملیت ها می پردازد.

اما از همه جالب تر شرحی است که محمود نریمان در باره ”یکی از محسنات و فواید حکومت بیست ساله رضا شاه، که سرکوب خودسری در نقاط مختلف کشور بود” ارایه داد[23]. این همان فصل مشترک دو گفتمان ناسیونالیسم سلطنتی و ناسیونالیسم مصدقی است؛ برخورد قهرآمیز با نظام چند مملکتی و برقراری نظام متمرکز تک ملیتی تک زبانی، و نه مدرنیزه کردن آن با اقتباس از تجربه ها و شیوه های به کار رفته در قوانین اساسی کشورهای غربی که قانون اساسی از آنها گرفته شده است. 

در اینجا می بینیم که در مخالفت با یک اصل قانونی همه شمول، نه تنها بُعد ناسیونالیستی گفتمان مصدقی بر جنبه لیبرالیستی اش غلبه می کند بلکه سه گفتمان فاعل در صحنه سیاست آن روزگار ایران – ناسیونالیسم مصدقی، ناسیونالیسم سلطنتی و اسلامگرایی – در زمینه مخالفت با حقوق ملیت های ناپارسی همداستان می شوند. بستر عمده و مشترک این سه گفتمان، پارس گرایی – به نسبت های متفاوت – است. همین موضع متضاد با قانون را در روزگار خود نیز می بینیم؛ مخالفت با اجرای اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و تدریس زبان های  غیر پارسی در مناطق ملیت های آنهاست.   

سال ۱۳۰۴ش را می توان نقطه آغازین تباین میان دو نوع ناسیونالیسم پهلوی و ناسیونالیسم مصدقی دانست. برخی ریشه این تباین را نه تنها سیاسی، بلکه اقتصادی می دانند و بر این باورند که محمد مصدق و جبهه ملی نمایانگر گرایش های اقتصادی و سیاسی بورژوازی ملی، و خاندان پهلوی، نمایانگر گرایش های اقتصادی و سیاسی بورژوازی کمپرادور یا وابسته به خارج است.

مصدق گرچه از سلاله خاندان قاجار است اما گرایش های فرهنگی، زبانی و دغدغه های فکری اش، پارسی است که همچون دیگر رجال و شخصیت های آن دوره، ردای ‘ایرانی’ پوشیده بود.

نکته ای که در ادبیات سیاسی آن دوره مشهود است تاکید سیاستمداران و مطبوعات بر کاربرد اصل بیست و نهم متمم قانون اساسی جهت اجرای قانون انجمن های ایالتی و ولایتی است، در صورتی که همین قانون در اصل نودم همان متمم نیز ذکر شده است. گرچه مضمون هر دو اصل یکی است اما در اصل ۲۹ سخن از ‘منافع مخصوصه هر ایالت و ولایت و بلوک’ می شود اما در اصل ۹۰ صحبت از تشکیل این انجمن ها ‘در تمام ممالک محروسه’ است و رسانه ها و سیاسیون برای گریز از بختک ‘ممالک محروسه’ بر اولی تاکید می کردند. ترک ها و کردها و دیگر ملیت ها نیز با روح قانون کار داشتند که از آن، خودمختاری را برداشت می کردند. در واقع ‘منافع مخصوصه’ یا مصالح ویژه ‘هر ایالت’، در ایالت های غیر فارس شامل آموزش به زبان مادری هم می شد که بر اثر مخالفت مصدق و دیگر نیروهای سیاسی پیش گفته انجام نشد و اکنون گواه زیان های سنگین آن برزبان و هویت ملیت های غیر فارس هستیم.

گفتنی است که در همان هنگامه بحث ها و جدل های پیرامون طرح رزم آرا جهت اجرای اصل بیست و نهم قانون اساسی مشروطیت، گروه هایی هم – عمدتا خارج از مجلس – از آن حمایت می کردند.

مقاله “حکومت فدرال ایران” در مجله تهران مصور که به هواداری از رزم‌آرا شهرت داشت از نمونه‌های بارز این نوع نوشته‌ ها بود.این مقاله پس از اشاره به اینکه‌ “آمریکایی‌ها مدعی هستند که حکومت فدرال آنها بهترین طرز حکومت است که در دنیا می‌توان‌ یافت” در ستایش از اقدامات رزم‌آرا در این زمینه خاطر نشان ساخت که “در محافل سیاسی تهران گفته شده است،در صورتی که حکومت فدرال ایران بتواند حقیقتا یک حکومت‌ دموکراسی باشد و شهرستان‌ها را در امور داخلی خود تا جایی که به اساس مرکزیت لطمه وارد نشود، آزاد بگذارد،یکی از عمده‌ترین مسائل مشکل ایران حل خواهد شد”[24].

اما صداهای موافق طرح رزم آرا فقط محدود به هفتاد سال پیش نیست بلکه در روزگار ما نیز شنیده می شوند، گرچه این صداها در میان ملت چیره، همچنان ضعیف اند.

در گفتگویی که در سال ۱۳۹۸ در خبرگزاری مهر منتشر شده است چنین می خوانیم:

“[رزم آرا] برنامه‌های عمرانی مهمی هم داشت که البته مجلس شورای ملی همیشه مخالف او بود. یا همینطور لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را که دولت او به مجلس برد و مورد مخالفت جبهه ملی و شخص مصدق قرار گرفت، واقعا به نفع ایران بود و از پایتخت تمرکززدایی می ‌کرد. حتی شاید ما در وضعیت فعلی هم به چنین لایحه‌ای نیاز داریم”.

و در پاسخ می شنویم: “درست است. یکی از اهداف اصلی رزم‌آرا اجرای لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود، اما اصل مبارزه جبهه ملی با رزم آرا بر محوریت، زدن این طرح قرار گرفت. در مذاکرات مجلس شانزدهم ذکر شده که مصدق این طرح را باعث تجزیه ایران دانسته و با آن مخالفت کرده است. یعنی مصدق که ایران به آن افتخار می‌کند پشت تریبون مجلس این چنین غیرکارشناسانه درباره این طرح صحبت کرده است. تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی یکی از بندهای متمم قانون اساسی مشروطه بود که بر مبنای آن ایالت‌های ایران امور محلی مربوط به خودشان را در دست می‌گرفتند و تهران فقط نظارت می‌کرد. مخالفت با این طرح نقد بزرگی به مصدق است البته شاید یکی از علت‌های این مخالفت ارائه آن توسط رزم آرا باشد”[25]. به اینها باید سخنان کسانی چون محمد خاتمی – رییس جمهور پیشین  ایران – را افزود که در سال ۱۳۹۷، ضرورت تغییر نظام سیاسی و برپایی نظام فدرال را مطرح کرد.

پرسش اساسی این است که آیا لیبرالیسم می تواند مساله ملیت ها در ایران را به شکلی بنیادی حل کند؟ لیبرالیسمی که جبهه ملی ایران، نهضت آزادی و شخصیت ها و گروه هایی از این دست معرف آن هستند. با توجه به آن چه گفتیم، پاسخ منفی است و اگر لیبرالیسم در اروپا و آمریکا – سویس، بلژیک، کانادا و کشورهای دیگر – توانست مساله ملیت ها را حل کند ناشی از آن است که لیبرالیسم آن کشورها از نوع دموکرات است و لیبرالیسم پارسی، بیشتر آغشته به شووینیسم است تا دموکراتیسم. و اگر در جوامعی چون هند توانستند به طور نسبی مساله ملی را حل و فصل کنند ناشی از ترکه تاریخی غیراستبدادی این جوامع است. قیاس کنید دسپوتیسم دینی امپراتوری صفوی را با تساهل موجود در هند مغولی و لیبرال دموکراتیسم گاندی و نهرو با لیبرالیسم تک ملیتی مصدق. نیز در برخی از جوامع شرقی، گفتمان چپ رادیکال، مسوولیت حل این مساله را – به عنوان یک وظیفه بوژوا دموکراتیک – به گردن گرفت. از این رو سخن سید حسین موسویان رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران مبنی بر این که ”دکتر مصدق به حق در جایگاه گاندی برای ایران و جبهه ملی همانند حزب کنگره هند در نزد جهانیان شناخته می شد ”[26] سخن دقیقی نیست.

پدیده دیگری که در ایران شاهد بودیم این بود که در سالیان نخست پس از انقلاب بهمن ۵۷، عناصر لیبرال جبهه ملی چون تیمسار مدنی به سلاخی عرب ها مشغول شدند و از سوی دیگر، بنی صدر و عناصری از جبهه ملی و نهضت آزادی با گروه های کرد مذاکره می کردند. سبب این پدیده متناقض – شاید –  سمبه پر زور کردها بوده یا آن که خویشاوندی آریایی، شامه لیبرال های وطنی را تحریک کرده بود.

از این رو لیبرالیسم ایرانی اگر قصد همسازی با تحولات نوین جهان، منطقه و ایران باشد، باید از جامه تنگ ناسونالیسم تک ملیتی به در آید و متصف به دموکراتیسم شود تا بتواند در فرآیند برقراری برابری اتنیکی – برای همه ملیت ها بدون استثنا – در ایران نقش بازی کند. ما طی دو دهه گذشته گواه چنین تحولی در میان لیبرال های مراکش و الجزایر هستیم که با دوری تدریجی از شووینیسم، بخشی از حقوق زبانی و فرهنگی مردم آمازیق (بربرها) را به رسمیت شناخته اند .

دیدگاه های کنونی جبهه ملی ایران

 در اینجا، دیدگاه های جبهه ملی ایران و بخش انشعابی اش، جبهه ملی ایران – سامان ششم را می آوریم که در منشور مصوب تیر ۱۳۸۶ ذکر شده و مورد قبول هر دو گروه است.

در بند ۲ این منشور که عنوان ‘استقرار حاکمیت ملی’ را بر پیشانی دارد و زیر مجموعه فصل یکم از ‘بخش یک: امور اداری و سیاسی’  است، می خوانیم: “ما بر این باورهستیم که افزون بر توجه و تاکید بر طرح های کلان ملی، باشندگان هرمنطقه باید بتوانند مسائل خودرا برپایه امکانات و شناخت واقعیتهای موجود درآن منطقه حل کنند. ازاینرو، تشکیل شوراهای برنامه ریزی، نظارتی و همیاری در همه سطح های محلی، از جمله دهستان، بخش، شهرستان واستان، مرکب از نمایندگان برگزیده ساکنان هر محدوده جغرافیایی با هماهنگی دستگاههای اجرایی کشور، اقدامی بنیادین بشمار آمده وسازمان سیاسی واداری کشوررا باید با این نظام هماهنگ باشند”.

این بند که ظاهرا در باره حقوق ‘مناطق جغرافیایی’ است، از قانون انجمن های ایالتی و ولایتی ممالک محروسه انقلاب مشروطیت عقب تر است و تفاوت چندانی با اصل شوراهای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ندارد و حتی شباهت هایی با انجمن های شهر دوره شاه دارد و به هیچ وجه با خواسته های کنونی ملیت ها در ایران تطابق ندارد. 

اما در ‘بند ۱- آموزش و پرورش’ که زیر مجموعه فصل پنجم از ‘بخش دو:امور اجتماعی و فرهنگی’ است، فقط بر آموزش به زبان فارسی شده وهیچ اشاره ای به آموزش به زبان های ملیت های غیر فارس در نظام آموزشی کشور نکرده و از این نظر حتی از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز عقب تراست.

در بند ۱۱ فصل ششم از بخش دو، به ‘ایلات و عشایر’ اختصاص دارد که به نظر می رسد، هدف آن، جایگزین کردن ملیت های ایران با صیغه ایلات و عشایر است.

در بندهای ‘۲- فرهنگ ملی’ و ‘۳- پاسداری از فرهنگ تاریخی و فرهنگی’ زیر مجموعه ‘فصل ششم: گسترش زبان ملی فارسی و فرهنگ ایرانی’ از بخش دو، زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و ملی معرفی شده است و شرح مفصلی از فرهنگ ایرانی و فارسی رفته است که – البته – پیشتر در مقدمه هم در این زمینه قلمفرسایی شده است.

در بند ۲ یادشده فقره ای است که در آن چنین آمده: ”ما باورداریم که فرهنگ ملی ایران مجموعه شکوهمندی است که طی هزاران سال، به یاری پاره فرهنگ های تیره های ایرانی در گستره بزرگ ایران زمین شکل گرفته و هویتی یگانه یافته است. از اینرو، برای تداوم باروری آن، باید به همه پاره فرهنگهای موجود در کشور و فراسوی مرزهای سیاسی در حوزه فرهنگ ایرانی ارج گذاشته شود و بستر مناسبی برای رشد آنها فراهم آید. در این راستا، بر آنیم تا موجبات پاسداری از همه گویش ها و زبانهای رایج را در کنار زبان ملی فارسی فراهم آوریم. ما برآنیم تا ازهمه گویش ها و زبانهای رایج در گستره فرهنگ ایرانی درکنار زبان ملی و رسمی فارسی، در راستای هرچه غنی تر ساختن فرهنگ ملی و ایجاد همبستگی بیشتر و گسترده تر باشندگان ایران زمین، پاسداری نماییم. دراین راستا، ما برآنیم که باایجاد پژوهشگاههای توانمند در چارچوب فرهنگستان فرهنگ و ادب ایران، بستر مناسب را برای پویایی زبانها و گویشهای پهنه ایران زمین فراهم آوریم”.[27]

در اینجا ملیت های نا پارسی با عنوان ‘تیره های ایرانی’ توصیف می شوند که ‘در گستره بزرگ ایران زمین شکل گرفته اند’. در این زمینه، حتی قانون اساسی جمهوری اسلامی هم یک گام از این ادبیات جلوتر است و دست کم، در اصول ۱۵ و ۱۹ خود از ‘قوم’ و برابری قومی سخن می گوید. گستره بزرگ ایران زمین در تخیل امپراتوری ملیون همان امپراتوری ساسانی است که حاکمان جمهوری اسلامی با عنوان عمق راهبردی ایران از آن یاد می کنند. البته تدوین کنندگان لطفی هم کرده و قول داده اند، در کنار زبان فارسی از ‘ همه گویش ها و زبان های رایج ‘ پاسداری کنند. اما هیچ سخنی از آموزش به این زبان ها در سیستم آموزشی ایران نشده است و ‘زبان  فارسی’ را هم آورده اند تا لابد به عنوان پاسبان در این پاسداری شرکت کند. نیز گفته اند که برای این ‘پاره فرهنگ های تیره های ایرانی’، پژوهشگاه هایی خواند ساخت و البته در چهارچوب ‘فرهنگستان و ادب ایران’. این کل برنامه جبهه ملی است برای حقوق زبانی و فرهنگی بیش از پنجاه درصد از جمعیت ایران.

 در واقع، توهینی از این بالاتر نیست که از ملت های درون ایران با نام ‘تیره های ایرانی’ نام برده شود و کمترین حقی – حتی در حد حق آموزش به زبان مادری – برای آنها قایل نشد.

کورش زعیم عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران، در بهمن ۱۳۹۱ نامه ای به گردانندگان بخش فارسی بی بی سی نوشت و نگارنده این سطور را به تجزیه طلبی متهم کرد زیرا که در برنامه ‘پرگار’، جبهه ملی را ‘به داشتن ایده های فاشیستی وگفتمان عرب ستیز’ متصف کرده بودم[28]. مهمترین دلیل من – که هیچگاه به تجزیه طلبی باور نداشته ام – مواضع این جبهه و دفاع همیشگی اش از کشتار مردم عرب توسط تیمسار احمد مدنی، عضو جبهه ملی، استاندار خوزستان و فرمانده نیروی دریایی ایران در تابستان ۱۳۵۸ بود. افزون بر آن، دکتر غلامحسین ساعدی، نویسنده و شکرالله پاک نژاد، عضو هیات رهبری جبهه دموکراتیک ملی، نیز تیمسار مدنی را مقصر اصلی آن خونریزی کم سابقه قلمداد کردند که در هفته نامه آزادی آن جبهه منتشر شد.

کورش زعیم با ارسال نامه دیگری به کارکنان بخش فارسی بی بی سی و صدای آمریکا از آنان خواست تا نگارنده این سطور را بایکوت کنند و اگر در این فرآیند، فشاری از جانب مدیریت این دو رسانه بر آنان وارد شد می توانند استعفا دهند و جبهه ملی، متعهد به تامین مخارج زندگی آنان خواهد شد. این نامه را از سایت جبهه ملی برداشته اند، زیرا به سبب تشویق به سانسور مورد نقد قرار گرفت. اما یقین دارم که در آرشیو بخش فارسی تلویزیون های بی بی سی و صدای آمریکا وجود دارد.   

اینها، نمونه های از کنش رهبران جبهه ملی به افرادی است که ناقد مشی آنان در باره ملیت ها هستند؛ اتهام زنی و دعوت به بستن دهان ها و سانسور. 

در مقاله ای که چند سال پیش در نشریه کار، ارگان سازمان فداییان خلق – اکثریت، منتشر شد، پس از بررسی برخورد این جبهه با موضوع حقوق بشرو واقعه ۲۱ آذر در آذربایجان، چنین آمده است: ”صحبت بر سر این نیست که رهبران جبهه ملی ایران در اندیشه های نژاد پرستانه خود تجدید نطر بکنند. صحبت اینجاست که آنهایی که دست در دست نژادپرستانی با چنین اندیشه های آپارتایدی می گذارند، باید بصورتی خیلی جدی در تشکیل صف متحدین خود تجدید نظر بکنند. مشکل اساسی اندیشه جبهه ملی ایران بر این پایه است که آنها به چند ملیتی بودن ساختار اجتماعی ایران اعتقاد ندارند. آنها ملیت های غیر فارس را که در این منطقه تا حدود 3500 سال قبل از آمدن آریائیها تاریخ تمدن دارند، هنوز اقوام و عشایر صدا می زنند. اگر جبهه ملی بخواهد به حیات مثبت خود در تحولات اجتماعی ادامه بدهد، باید پلورالیسم چند ملیتی ایران را در راس سیسیتم فکری خود قرار بدهد و گرنه مثل رژیم هایی مشابه آپارتاید آفریقای جنوبی و”ایان اسمیت” زیمبابوه، به جاهای نا مناسب تاریخ سپرده خواهند شد.[29]

اکنون ملل ستمزده ایران در جایی قرار دارند که در جنگ و گریز تاریخی برای دستیابی به حقوق ملی خویش، با فداکاری و جانبازی و تحرک فرهنگی و سیاسی، گاه پیش رفته اند و گاه پس. گفتمان این ملل اکنون در کنار و همتراز دیگر گفتمان های سیاسی و فکری سنتی ایران جای گرفته است. اما این گفتمان به دلایلی که جای تشریح آن در اینجا نیست هنوز از ضعف های ساختاری رنج می برد و مسافت زیادی دارد تا بتواند پرهیب اختاپوس تک ملیتی مسلط را بزداید و امکان برابری حقوق همه مولفه های ملی تشکیل دهنده جامعه ایران را فراهم سازد. 


[1].  جهانی، فرشته؛ جبهه ملی و تلاش برای آزادی سیاسی وعدالت اجتماعی؛ خبرگزاری جمهوری اسلامی، ۲۲ آبان ۱۳۹۹

[2]. http://ensani.ir/fa/article/10270

[3].  مکی، حسین، گردآورنده؛ دکتر مصدق و نطق های تاریخی او؛ تهران؛ چاپخانه علمی؛ ۱۳۶۴؛ صص۱۳۸-۱۴۴

[4].  همان، ص۱۳۴

[5].  http://ensani.ir/fa/article/10270

[6].  مصدق دکتر محمد، به کوشش ایرج افشار، چاپ پنجم، تهران، انتشارات محمد علی علمی،۱۳۶۴، صفحه های ۵۳، ۱۸۱، ۲۲۹، ۳۶۳، ۳۸۴، ۳۹۵

[7].  همان، صفحه های ۵۲، ۵۳، ۱۴۳، ۱۵۷، ۱۵۸، ۱۶۶، ۳۴۲، ۳۴۹

[8].  http://www.ensafnews.com/203200

[9].  همان

[10].  همان

[11].  همان

[12].  همان

[13].  همان

[14].  سیف الدینی، سالار؛ مصدق و مساله تدریس زبان های محلی در ایران؛ مقاله در روزنامه ایران، دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲

[15].  همان

[16].  همان

[17].  بیات، کاوه؛ انجمن های ایالتی و ولایتی به روایت رزم آرا، مجله گفتگو، تابستان ۱۳۷۷، شماره۲۰

[18].  بیات، کاوه؛ انجمن های ایالتی و ولایتی به روایت رزم آرا، مجله گفتگو، تابستان ۱۳۷۷، شماره۲۰

[19].  متینی جلال، نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق، شرکت کتاب، چاپ دوم، ۱۳۸۸، لس آنجلس، ص۱۷۰

[20].  بیات، کاوه؛ انجمن های ایالتی و ولایتی به روایت رزم آرا، مجله گفتگو، تابستان ۱۳۷۷، شماره۲۰

[21].  همان

[22].  همان

[23].  همان

[24].  همان به نقل از مجله تهران مصور، ۹ تیر ۱۳۲۹

[25].  خبرگزاری مهر، رزم آرا؛ نخبه یا خائن؟، گفتگو با جمال خسروی در باره کتاب ‘ایران دوره پهلوی با تاکید بر نقش و جایگاه رزم آرا’، ۴ آذر ۱۳۹۸

[26].  موسویان، سید حسین، گفتگو با روزنامه کار و کارگر، مورخ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹

[27].  https://jebhemeliiran.org/?p=1844نقل از منشور جبهه ملی در این سایت

[28].  https://www.newsecularism.com/2013/01/30.Wednesday/013013.Kourosh-Zaim-A-letter-to-BBC.htm

[29].   ایشچی، دنیز؛ جبهه ملی ایران، حقوق بشر و حقوق ملیتهای ایران؛ نشریه کار اونلاین، ۲۳ دسامبر ۲۰۰۹

بهروز بوچانی، نویسنده و روزنامه‌نگار کُرد، با کتاب «هیچ رفیقی بجز کوهستان» به شهرت جهانی رسید. او زاده ایلام است و طی سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ در جزیره مانوس واقع در پاپوآ گینه‌نو  به عنوان مهاجری در تبعید، گرفتار سیاست مهاجرستیز دولت راستگرای استرالیا شده بود. بوچانی، بالاخره وقتی که برای شرکت در یک کنفرانس ادبی به  نیوزیلند می‌رفت، از این جزیره خارج شد و دیگر به آن بازنگشت.

آقای بوچانی، پس از آن کوشید تا با استفاده از موقعیتش، خواست‌ها و مشکلات گروه‌های اقلیت‌ را نمایندگی کند. گروه‌های به حاشیه‌رانده‌شده‌ و حذف‌شده در ایران که طی این سال‌ها به مرور صدای بلندتری پیدا می‌کنند و  بوچانی هم یکی از صداهای جدید برای آنان است. با بهروز بوچانی درباره اقلیت‌ها گفتگو کرده‌ایم:

گفتگو با بهروز بوچانی درباره اقلیت‌بودن

ایده‌ی یکسان‌سازی شکست خورده است

–          تجربه شما مهم است. از چه زمانی متوجه شدید که اقلیت بودن به چه معنی است؟ از چه زمانی فهمیدید که در ایران متعلق به اقلیت هستید؟ تجربه‌تان در این مواجهه چه بود؟

اعتراف می‌کنم که از این سوال خوشحال شدم. چون بە واسطه‌ی این سوال مستقیما پرت می‌شوم به میان بحث و تجربه‌ی زیسته‌ام به عنوان یک «کرد ایلامی». ایلام نسبت به دیگر شهرها و یا استان‌های کردنشین وضعیت بسیار متفاوتی دارد. چرا که به واسطه‌ی دوری جغرافیایی‌اش از هسته‌ی جنبش‌ سیاسی کردستان، یعنی مهاباد، در سال‌های ‌نخستِ این جنبش، و دیگر شهرها، و عملا در صد سال اخیر، در جریان افکار سیاسی و هویت‌خواهانه قرار نگرفته و به همین خاطر یک منطقه‌ی فراموش شده است. البته دلایل دیگری هم برای این وضعیت می‌توان برشمرد: همچون شیعه بودن این مردم که از دید احزاب کلاسیک کردی، پتانسیل گریز از مرکز ندارد که کاملا تصور اشتباهی‌ست. دلیل دیگر هم اینکه ایلام نسبت به دیگر شهرها دیرتر تحت تاثیر مدرنیزاسیون قرار گرفته است.

در هر حال یک ایلامی، وقتی در برابر این پرسش قرار می‌گیرد که چه کسی هستی؟ عادت دارد که همیشه خودش و هویتش را توضیح دهد و این در هر حالی‌ست که یک کرمانشاهی و یا سنندجی نیازی به توضیح دادن ندارد، چون همه می‌دانند که او یک کرد است. هویت به عنوان یک مفهوم، زمانی مورد پرسش قرار می‌گیرد که شخص در برابر «دیگری» قرار بگیرد. در واقع او تا زمانی که در شهر خودش زندگی می‌کند، هیچگاه از او این پرسش نمی‌شود که آیا ترک هستی یا کرد و یا فارس؟

برای من هم به عنوان یک ایلامی، زمانی که در هجده سالگی وارد تهران شدم و در برابر این سوال که کجایی هستی و هویتت چیست قرار گرفتم، با نوعی بحران هویت روبه رو شدم. چون در تمام آن سال‌هایی که در ایلام بودم به عنوان یک کُرد خودم را می‌شناختم اما در تهران باید توضیح می‌دادم که کُردم. در واقع از من قبول نمی‌کردند که کُردم و خیلی ساده می‌گفتند «ایلام که کُرد نیست.»

این مواجه با هویت بسیار ویرانگر بود. چون تا آن زمان، هویت شهرم اینگونه انکار نشده بود. البته خوب این برخورد به واسطه‌ی ناآگاهی صورت می‌گرفت و نه اینکه فکر و یا ایده‌ی سیاسی در پس آن باشد، چرا که حتی این برخورد از جانب برخی از کُردها هم صورت می گرفت. از همان هجده سالگی بود که در ریشه‌های هویت مردم ایلام جستجو کردم و در یک پروسه‌ی چند ساله توانستم به خودآگاهی برسم.

کلا تجربه‌ی شگفت‌انگیزی‌ست چون در آن سال‌ها پرداختن به مساله هویت، واقعا امری روشنفکرانه قلمداد می‌شد، البته شاید همیشه همینطور باشد. پرسش از هویت و چیستی هویت قبل از آنکه یک عمل سیاسی باشد یک گریز روشنفکرانه ست.

–         این تجربه شخصی شما خیلی اهمیت دارد. در واقع شما خودتان را به اقلیتی سرکوب شده و به حاشیه رانده شده متعلق می‌دانستید در حالی که حتی تعلق شما به این هویت هم پذیرفته نمی‌شد. هویت شما، آنگونه که خودتان می‌فهمید و آنگونه که خودتان برای خود قائل بودید، به رسمیت شناخته نمی‌شد. این وضعیت نه تنها در میان فرهنگ اکثریت وجود داشت، بلکه حتی برای دیگر کُردها هم باید چنین هویتی را اثبات می‌کردید. در واقع اقلیتی بودید در میان اقلیتی دیگر. پس به این معنی گویا تجربه اقلیت‌بودن برای شما دو چندان بوده است.

دقیقا، تجربه‌‌ای که یک ایلامی نسبت به هویت خودش و تعریفش از هویتش و برخورد دیگران و پذیرش این هویت از ناحیه دیگران دارد، با تجربه‌ای که یک نفر در سنندج یا مهاباد دارد خیلی متفاوت است. و البته این مساله ریشه تاریخی دارد. اگر بخواهیم ریشه شناسی کنیم، بزرگترین اتفاقی که اینجا افتاده درباره ذهنیتی است که با تاریخ تقسیمات کشوری ایجاد شده است. تقسیمات کشوری در ایران و آن فضای جغرافیایی که به استانهای مختلف تقسیم شده، یکی از کارکردهاش هویت‌سازی جعلی هم بوده است.  اگر تاریخ  این تقسیم‌بندی‌ها را نگاه کنیم می‌بینیم که همیشه یک پروژه امنیتی هم بوده است. حتی باید گفت بعد اصلی‌ آن، امنیتی بوده است. به همین دلیل است که آذربایجان به چند استان تقسیم شد. در واقع  همه استانهای ترک‌نشین بخشی از آذربایجان هستند، ولی در تقسیمات کشوری به اسمهای دیگر ثبت شده‌اند.

یا کردستان به چهار استان تقسیم شده است. در بعضی مناطق هم این مساله پیچیده‌تر است و استان‌هایی داریم که ترکیبی از چند ملت در آن زندگی می‌کنند. به هر حال، وضعیت به شکلی شده که ذهنیت و تصور مردم از خودشان بر اساس استانی است که در آن زندگی می‌کنند.

به همین دلیل، بسیاری از کردها تصورشان از فضای جغرافیایی کردستان فقط به استان کردستان مربوط است. اما اگر کردستان را بشناسیم این تصور به هم می‌ریزد. چون استانی به اسم کردستان داریم، این ذهنیت ایجاد شده است که کردها تنها محدود به همان استان هستند.

–         البته در طی این سال‌ها، فضا به آرامی تغییر کرده است و می‌بینیم که جستجوی هویت در میان اقلیت‌ها گسترش می‌یابد. امروز دیگر به نظر می‌ٰرسد که مساله اقلیت‌ها در ایران به مرور تبدیل به مساله مرکزی ما شده است. چرا چنین شده و چه اتفاقی افتاده است؟

این که چه اتفاقی افتاده است واقعا بحث کلی و دامنه‌داری‌ست و من هم قصد ندارم که به ریشه‌های تاریخی ناسیونالیسم ایرانی و تاکیدش بر ایده «یک ملت-یک زبان» بپردازم. چون فکر می‌کنم برای شما و خوانندگان نشریه شما، تکرار بحث‌های تئوریک و تاریخی ست که خوشبختانه به میزان زیادی عمومی شده و  هم در کردستان و هم آذربایجان و دیگر بخش‌ها در باره آن آشنایی عمومی وجود دارد.

در نهایت آنچه واقعا اتفاق افتاده، شکست مفتضحانه‌ی ایده‌ی یکسان‌سازی و آسمیلاسیون است. ما در انتهای پروژه‌ی صد ساله‌ی ملت‌سازی بر محوریت «فارسی»زاسیون هستیم: جایی که ترک و کرد و عرب و بلوچ و گیلک و دیگران، بنیان‌های این سیستم استعماری مرکزگرا را به پرسش جدی قرار گرفته‌اند. البته که بخشی از آن تحول بر می‌گردد به تحولات جهانی. نه تنها در ایران، بلکه در تمام دنیا، «هویت» و «چیستی آن» یک پرسش کلیدی و جریان‌ساز است. انقلاب تکنولوژیک، مردم را در برابر اطلاعاتی قرار داده است که پیش از آن دسترسی به آن عملا برای عموم غیر ممکن بود. این انقلاب تکنولوژیک، هم انحصار رسانه‌های جریان اصلی را شکسته و هم اینکه سیستم آموزشی «فارسی‌محور» را آرام آرام به عقب‌نشینی وادار می‌کند. امروز یک فعال فرهنگی آذربایجانی به راحتی از پلتفرم اینستاگرام استفاده می‌کند و زبان ترکی را آموزش می‌دهد. مردم می‌توانند از منابعی که به راحتی در دسترس است خیلی راحت ترکی و یا کردی و عربی یاد بگیرند.

دیگر ما حتی خیلی هم نیازی به تلویزیون ایران اینترنشنال و یا بی بی‌سی نداریم. چون با همین اکانت‌های ساده‌ی توییتر و یا اینستاگرام می‌توانیم جامعه را تحت‌تاثیر قرار دهیم. شکستن انحصار رسانه جریان اصلی در واقع به معنی شکستن ساختاری است که همچنان فارسی محور است. ما در جایگاهی قرار گرفته‌ایم که می‌توانیم این سانسور صد ساله را به چالش بکشیم و این یک تحول بزرگ است.

–         بنابراین شما معتقدید به دوران جدیدی در مساله اقلیت ها وارد شده‌ایم که دیگر نادیده‌گرفتن و سانسور و انکار نخواهد توانست این مساله را حذف کند و یا بحران را به عقب بیندازد. به هر حال نمی‌شود انکار کرد که صدای اقلیت‌ها بلندتر شده است. اما همچنان جامعه ایران و کسانی که از امتیاز اکثریت بودن برخوردار بوده‌اند و هستند، حاضر به مواجهه و پذیرش مساله اقلیت‌ها نیستند. در همین فضای مجازی که شما مثال زدید و نمونه‌ای از شکستن انحصار صدای اکثریت تلقی می‌شود، باز هم می‌بینید که هجوم ناسیونالیست‌ها و مذهبی‌ها به اقلیت و مساله اقلیت همچنان وجود دارد . از مساله زنان تا اقلیت‌های دینی و مساله ملت‌های ساکن ایران و اقلیت‌های جنسی تا حتی مساله اقلیت‌های معلول در جامعه ایران، می‌بینید که «نفرت‌پراکن‌ها» و «تکذیب‌کنندگان» و تحقیرکنندگان کم نیستند و بصورت گله‌ای هجوم می‌آورند و نفرت پراکنی می کنند. با اینحال آیا معتقدید که انحصار صدای اکثریت شکسته است؟ آیا همین حمله‌های خشمگین را هم باید به معنی بلندتر شدن صدای اقلیت بدانیم؟

بخشی از این خشونتی که درباره‌اش صحبت می‌کنیم را تمام فعالان سیاسی و یا توئیتری یا رسانه‌ای تجربه می‌کنند. یعنی صرفا یک مساله مربوط به جریان ما نیست. این خشونت متوجه همه است.  حال به خاطر ذات توئیتر است یا یه خاطر فضای بن‌بست سیاسی که  در ایران وجود دارد و یا  به هر دلیل  دیگری که هست، این مساله یک پدیده همگانی است.  البته اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، کسانی که در حوزه اقلیتها کار می‌کنند باز هم خشونت مضاعفی را تجربه می‌کنند . از یک جهت به نظر من می‌توان اینطور استنباط کرد که این واکنش‌ها، نشانه یک اتفاق مثبت هم هست. گستردگی عکس‌العمل‌ها  و خشونت و خشمی که نسبت به بحث و مطالبات اقلیت‌ها و از جمله ما وجود دارد،  به خود ترس آنها هم برمی‌گردد. این یک ترک و شکاف بزرگی که ایجاد شده، یک شکاف مفهومی است که در بنیان این تفکر ایجاد شده است. تفکری که ساختار سیاسی کنونی را ایجاد کرد و ما می‌توانیم اسم آن را ساختار استعماری بگذاریم. اینجا شکافی ایجاد شده و این خشونت به ترس برمی‌گردد. ترس از اینکه آن قدرت توزیع شود یا بشکند.

آن قدرت و ساختاری که بنیان ناسیونالیسم ایرانی است در حال فرو ریختن است، و با یک نقد جدی مواجه شده است و این پدیده برای آنها که از این تبعیض نفع برده‌اند، ترس ایجاد میکند. به جای ترس می‌توان کلمات دیگری هم استفاده کرد، ولی اصل قضیه خود ترس است.

این واکنش‌ها نشان می‌دهد که صدای جریان ما نه تنها بلندتر شده بلکه توانسته فضایی آلترناتیو ایجاد کند تا همه کسانی که درگیر این فضای سیاسی هستند متوجه آن شوند.

پس واکنش‌ها و عصبانیت‌ها نشانه مثبتی است. کاری که ما باید بکنیم، این است که باید از این خشمی که به سمت ما است، به سود تفکری که نماینده آن هستیم و به سود مطالبه‌ای داریم، استفاده کنیم. باید در این جهت حرکت کنیم.

گاه می‌بینم کاربرانی که در سمت جریان ما ایستاده‌اند بی‌تحمل می‌شوند و حتی برخی از آنها به خشونت کلامی متوسل می‌شوند که اصلا نیازی نیست. وقتی شما تفکری را نمایندگی می‌کنید که جهانی است و مورد قبول همه انسان‌های آزادی‌خواه و آگاه است، براساس اصول انسانی بنا شده و مترقی و پیشرو است، هیچ دلیلی ندارد که در مقابل خشونتی که وجود دارد، تحمل خود را از دست بدهیم. وقتی منطق ما برتری دارد و قوی‌تر است و بنیان فکری ما از منظر جهانی، یک بنیان پذیرفته‌ و قدرتمند است، دلیلی وجود ندارد که ما متوسل به شیوه کسانی شویم که در حال شکست خوردن هستند. هر چند به دلیل این تبعیض و این ساختار نابرابر، خشمی وجود دارد و حتی این خشم از سوی کسانی که تحت ستم بودند و هستند، یک خشم کاملا قابل قبول است اما ابراز خشم، هیچوقت مساوی با توهین یا نفرت‌پراکنی نیست.

نمی‌خواهم خشم اقلیت‌ها و سرکوب‌شدگان را  خشمی مقدس بنامم، اما این خشم محترم و مشروعی که وجود دارد  هرگز نباید مساوی نفرت پراکنی شود. حرفی که در کردستان می‌زنیم این است که در برابر فاشیزم حق ندارید که فاشیست شوید. این حرف به آن معنی نیست که در برابر فاشیزم یا خشونتی که وجود دارد عقب‌نشینی کنید. نه. شما می‌توانید اصولتان را داشته باشید و بدون اینکه دچار فاشیزم آنها شوید، بتوانید آن جریان را نقد کنید و حرفتان را پیش ببرید.

–         به این مساله از زاویه دیگری هم می‌شود توجه کرد. گاه به نظر می رسد که درباره اقلیت‌های دینی همدلی بیشتری وجود دارد. حکومت دینی مستبد حاکم در ایران و تجربه استبداد دینی موجب شده است که جامعه ایران نسبت به عوارض زورگویی و یکسان‌سازی دینی حساس شود و نوعی از خودآگاهی اولیه شکل گرفته است. به همین دلیل وقتی از ظلم به اقلیت‌های دینی مثل بهاییان یا مسیحیان و یارسانان و اهل سنت و دیگر ادیان، خبری منتشر می‌شود، احتمال اینکه همدلی ایجاد شود، بیشتر است. همین مساله باعث شده که برخی تصور ‌کنند جامعه ایران تغییرات فرهنگی مهمی داشته و ارزش‌های حقوق بشری را به رسمیت شناخته است. اما همانطور که می‌دانید درباره اقلیت‌های دیگر چنین وضعی را شاهد نیستیم. مهمترین مساله درباره اقلیت‌های اتنیکی است که نه تنها همدلی نیست بلکه حقوق آنها انکار می شود و حتی هرگونه مطالبه حقوق از جانب اقلیت‌ها با خشم و نفرت گروه‌های ساکن در جامعه اکثریت مواجه می‌شود. مشابه این مواجهه – البته نه به این شدت- درباره اقلیت‌های جنسی هم هست. حتی درباره زنان و بحث از حقوق آنان -اگر زنان را به مثابه اقلیت بگیریم-  مشابه همین خشم را در جامعه مردانه و مردسالار اکثریت می‌بینیم. پس آیا می‌شود نتیجه گرفت که خلاف امیدهایی که برخی دارند، جامعه ایران هنوز با مفاهیم حقوق بشری نسبتی ندارد؟ چرا که اگر نسبتی داشت، در برابر حقوق همه اقلیت‌ها سر خم می کرد؟

شیوه برخورد جامعه با اقلیت‌های دینی، مثلا بهایی‌ها، علت دیگری هم دارد. البته در اینجا مشخصا درباره جامعه صحبت می‌کنیم و نه حکومت. از رفتارهای حکومت با جامعه بهایی‌ها یا یارسان‌ها تاریخ مشخصی وجود دارد و نشان می دهد که چطور هدف حکومت این بود که این اقلیت‌ها را از هستی ساقط کند. آنها این کار را کردند و هنوز هم انجام می‌دهند، این پروژه بزرگی است.

اما اینجا می‌خواهیم درباره جامعه ایران صحبت می‌کنیم. یعنی ببینیم که مردم چه برخوردی با این اقلیت‌ها دارند. این همدردی که گفتید با اقلیت‌های دینی وجود دارد، تنها بخشی از آن به تجربه استبداد دینی برمی‌گردد، ولی به نظر من کلیتش و علت مرکزی این همدلی به این برمی‌گردد که جامعه ایران در این نظام سلطه و ساختاری که بر اساس آن شکل گرفته نسبت به اقلیت‌های دینی احساس خطر نمی‌کند. جامعه نگران نیست که تعادل قدرت به هم می‌خورد و این سیستم قدرت نابرابر ممکن است ناچار شود که قدرتش را در اختیار بقیه بگذارد و با آنها شریک شود. یعنی در مواجهه با اقلیت‌های دینی، احساس نمی کند که این تعادل قدرت به هم خواهد خورد. یک دلیل آن به اندازه جمعیت این اقلیت‌ها برمی‌گردد. جمعیت یارسان‌ها و جمعیت بهایی‌ها‌ کم هستند و به همین خاطر جامعه در مواجهه با آنها احساس امنیت بیشتری می‌کند. ولی می‌بینید که در مورد زن‌ها و حقوق آنها واکنش شدید دارند. چون زن‌ها نصف جمعیت هستند و اگر بپذیرد که حقوق آنها را اعاده کند، به این معنی است که باید بالانس قدرت به هم بخورد. به همین دلیل جامعه مردانه واکنش شدیدی دارند.

حتی امروز و هنوز ، با اینکه ادبیات جنبش فمنیستی زنان ایران تا حدود زیادی عمومی شده و کارهای زیادی انجام  شده و از طرفی جنبش فمینیسم در کشورهای غربی دستاوردهای بزرگی داشتند، اما هنوز هم در جامعه ایران می‌بینیم که مقاومت زیادی در برابر پذیرش حقوق بدیهی زنان وجود دارد. چرا؟ به این خاطر که جمعیت زنان زیاد است و تقسیم قدرت به معنی تغییر کامل مناسبات سلطه در جامعه خواهد بود . درباره بحث کُرد و تُرک و عرب و بلوچ و گیلک و دیگران هم اگر نگاه کنید، همین مانع را خواهید دید. کسانی که از امتیاز اکثریت‌بودن بهره می‌برند، احساس می‌کنند اگر کوچکترین همدردی با این اقلیت‌ها بکنند، آن تعادل قدرت به هم می‌خورد و اینها باید قدرت را واگذار کنند و آن نظام سلطه‌ای که تعریف شده و وجود دارد به هم می‌ریزد. این چیزی است که نمی‌توانند قبول کنند.

از این جهت باید به این قضیه خیلی بدبینانه نگاه کرد. ما نمی‌توانیم بگوییم که ارزش‌ها و آرما‌نهای حقوق بشری در جامعه ایران جا افتاده و  حمایت بخش بزرگی از جامعه ایران را به دست آورده است. به هیچ عنوان اینطور نیست. جامعه ایران در حوزه بحث اقلیت‌ها هنوز به شدت یک جامعه عقب‌مانده است.

شما به زمینه ادبیات و مفاهیم تولید شده و ترجمه شده در این حوزه نگاه کنید. در کتابهایی که به فارسی ترجمه می‌شوند، به ندرت چیزی می‌بینید که بحث‌های روز درباره اقلیت‌ها باشد. بحث‌هایی که در غرب در جریان است. درباره پژوهش‌ها و دانشی که در حوزه اقلیت‌ها، درباره مردمان بومی و درباره اقلیت‌های جنسی وجود دارد به فارسی ترجمه نمی‌شود. به همین دلیل است که جامعه ایران به شدت عقب‌مانده است.

از طرفی همانطور که گفتم، بزرگترین دلیل فقدان همدردی نسبت به اقلیت‌‌های اتنیکی یا نسبت به زنان در ایران بحث قدرت است. در مورد زنان، با اینکه کمابیش و تاحدی دانش فمنیستی وارد شده و بخشی از مباحث آن عمومی شده، به خاطر قدرت انبوه جمعیت زنان و اینکه پذیرش حق آنها می‌تواند این تعادل قدرت را به هم بزنند، هنوز در برابر آن به شدت مقاومت می شود. و این مقاومت همانطور که گفتم از طرف جامعه هم هست. وگرنه همان ابتدا بحث حکومت را جدا کردیم.  واین دقیقا نکته اصلی است. جامعه ایران هنوز هم یک جامعه به شدت عقب‌مانده است.

هنوز این مفاهیم در جامعه ایران تشریح نشده و مردم هنوز یاد نگرفتند. رسانه‌های ما هم به شدت عقب‌مانده هستند. همین رسانه‌هایی که خارج از ایران هستند را نگاه کنید. خیلی به ندرت می‌بینیم بحث‌هایی در این حوزه شود و آموزش داده شود و این بحث‌ها به فضای بحث عمومی وارد شود. خیلی کم این اتفاق می‌افتد که این بحث‌ها انجام شود تا از میان آن مباحث و از آگاهی و آموزشی که این مباحث می تواند ایجاد کند، همبستگی و همدردی بیرون بیاید و جامعه به سمت آگاهی و همبستگی حرکت کند. حداقل از لحاظ ذهنی به این سمت حرکت کند.

پس خلاصه کنم که به نظر من دلیل اصلی همدردی حداقلی و اندکی که نسبت به بهایی‌ها یا اقلیت‌های دینی دیگر وجود دارد، پذیرش مفاهیم حقوق‌بشری در جامعه ایران نیست، بلکه دقیقا به این دلیل است که جامعه از آنها احساس خطر نمی‌کنند. هرچند که شاید این یک نظر بدبینانه به نظر برسد، ولی باید به شدت بدبین بود. در این سیستم سلطه، هیچ راهی جز بدبینی وجود ندارد و باید بدبین بود.

–         نکته دیگری که مهم است و بد نیست صحبت کنیم، درباره خود این اقلیت‌ها است. در جوامعی که مساله اقلیت‌ها به مساله مرکزی آن تبدیل شده و گروه‌های مرجع و جامعه روشنفکری و دانشگاهی آن به حقوق اقلیت‌ها آگاه شده و آن را به رسمیت شناخته و نسبت به نقض حقوق آنها حساس شده، جنبش‌هایی شکل گرفته است که به دنبال عمیق‌تر کردن حساسیت‌های جامعه به این حقوق و آگاه کردن افکار عمومی رفته‌اند. جنبش‌هایی درباره حقوق اقلیت‌های دینی، جنسی، اتنیکی، بومیان، رنگین پوستان و غیره ظهور کرده و  نکته قابل تامل این است که این جنبش ها در برابر هر هجومی که به یکی از این اقلیت‌ها شود، در کنار هم می‌ایستند. مثلا وقتی در آمریکا به یک کلاب همجنسگرایان حمله شد، حتی جنبش‌های اقلیت مسلمان هم در کنار آنها ایستاد. این اتحاد و همدستی جنبش‌های اقلیت یک پدیده بدیهی است. اصولا گروهی که از یک جهت تحت سرکوب بوده و حقوق‌اش نادیده گرفته شده و به حاشیه رانده شده، بهتر می تواند وضعیت گروه اقلیت دیگر را درک کند و همدلی کند. اما در ایران هرگز چنین نشده است. مثلا ما هیچگونه همبستگی میان جنبش زنان، یا گروه‌های دگرباش جنسی با مساله اقلیت‌های اتنیکی نمی‌بینیم. یا مثلا به نظر می‌رسد که بسیاری از بهائیان و یا مسیحیان که گروهی به شدت تحت فشار در ایران هستند و نحوه برخورد حکومت و هم جامعه با آنها بی‌اندازه ظالمانه و تبعیض‌آمیز است، در مقابل تبعیضی که نسبت به اقلیت‌های اتنیکی می شود همدلی ندارند. چرا گروه های اقلیت در ایران متحد نیستند؟ آیا مساله تبعیض و ستم ساختاری کافی نیست که این گروه‌ها را در کنار هم قرار دهد؟

البته در همین جامعه غرب هم اقلیت‌ها یا گروه‌ها یا مردمی که در حاشیه هستند یا تحت ستم هستند، آن اتحاد و همبستگی را بطور کامل ندارند. نباید این را یک مفروض بدانیم که در جامعه غربی این اتحاد وجود دارد. باور دارم که به شکل ذاتی تمام اقلیت‌ها و تمام انسانهایی که به حاشیه رفتند، چه به دلیل جنیستی و چه به دلیل نژادی و یا مذهبی و به هر دلیلی، تمام این انسانها به شکل ذاتی، ظرفیت و قابلیت این را دارند که در کنار هم باشند و تمام این جنبش‌ها از همدیگر حمایت کنند. چون تمام این اقلیت‌ها تحت سلطه ذهنیت استعماری هستند، و به نوعی قربانی یک نظام سلطه و یک ذهنیت استعماری شده‌اند. از طرف دیگر ، این گروه‌ها خیلی راحت‌تر می‌توانند از ادبیات مقاومت یکدیگر استفاده کنند و همدیگر را درک کنند و به هم کمک فکری برسانند.

یعنی به شکل ذاتی این اتحاد باید وجود داشته باشد. هرچند که در غرب هم واقعا اینطور نیست. مثلا اگر نگاه کنید در زمینه حقوق پناهنده‌ها، که از به حاشیه‌رفته‌ترین گروه‌های مردمی در غرب هستند، می‌بینیم که آن اتحاد وجود ندارد. البته در بعضی حوزه‌ها این اتحادها شکل می‌گیرد.

اما وضعیت جامعه ایران در این مورد هم یک وضعیت فاجعه‌آمیز است. مثلا می‌بینید که اقلیت‌های جنسی در ایران اتفاقا توسط اقلیت‌های دیگر که خود در جامعه در اقلیت‌ هستند، مثلا در کردستان یا آذربایجان، باز تحت تبعیض قرار می‌گیرند. مثلا اقلیت‌های کوئیر در مناطقی که اقلیت‌های اتنیکی محسوب می شود، خودشان از طرف همان جامعه اقلیت تحت فشار هستند.

این نکته‌ای است که واقعا باید در نظر بگیریم که بر اتحاد گروه‌های اقلیت در ایران خیلی کم کار شده است.  حالا اگر به شکل کلی‌تر نگاه کنیم، جنبش‌های کردستان یا آذربایجان یا جنبش ملت‌های دیگر  نیاز به همدلی و همبستگی دارند. این واقعا یک ضرورت تاریخی است و لازم است که این اتفاق بیفتد و بتوانند از همدیگر حمایت کنند.

 البته اقدامات و حرکاتی در حال شکل گرفتن است اما واقعا نیاز به کار بیشتر دارد و این اتفاق سرنوشت‌یاز هنوز نیفتاده است. یک دلیلش هم این که ادبیاتش تولید نشده است. هم در این زمینه کم ترجمه شده و هم کم نوشته شده است. در رسانه‌های عمومی مثل تلوزیون‌ها و رادیوها و نشریات و روزنامه‌ها، در این حوزه اصلا بحثی نمی‌شود. و این جنبش‌ها به صورت جزایر جدا از هم فعالیت می‌کنند.

این یک ضرورت تاریخی است و ما باید به این سمت حرکت کنیم. به شکل ذاتی یک زن بهتر می‌تواند درک کند که یک کُرد چه می‌گوید. یک تُرک چه می‌گوید، یک عرب چه می‌گوید. این اتفاقی است که ما باید به این سمت حرکت کنیم و این هم هیچ راهی ندارد جز این که بحث‌ها را به فضای عمومی بیاوریم و این نکته را هم مورد بحث قرار دهیم. ولی ما هنوز حتی در ابتدای راه هم نیستیم. ولی می‌شود که خیلی سریع این وضعیت را تغییر داد.  مثلا خیلی از فمنیست‌های ایرانی اتفاقا به شدت ملی‌گرا هم هستند، در حالی که این یک تناقض بزرگی است. این تناقض ها با گفتگو و بحث آشکار شده و به مرور کنار گذاشته خواهد شد. این نکته‌ای است که ما همیشه باید در نظر بگیریم که درباره مسائل مربوط به حقوق انسان‌ها و از جمله حقوق اقلیت‌ها، در ایران نسبت به غرب خیلی کم کار شده و نیاز به کار زیادی وجود دارد.

–         شما از یک تبعیدی سرکوب شده و از یک پناهنده فراموش شده به یکی از نویسندگان شناخته شده امروز ما تبدیل شدید و اکنون می‌کوشید که به صدای اقلیت‌های ایران تبدیل شوید. دیده‌ام که به خوبی و با دقت از اختلاف‌های مضحک در میان اقلیت‌ها دوری کرده‌اید و کاملا «مسئولانه»، مساله اقلیت‌ها را بصورت کلی و بدون توجه به ترک، کرد، عرب یا بلوچ و گیلک بودن مطرح می‌کنید. در این گفتگو هم احساس کردم همچنان امیدوارید. اما واقعا می‌شود امید داشت؟

هیچ راهی وجود ندارد جز بحث زیست مسالمت‌آمیز، اینکه در هر صورت شما همسایه هستید و وقتی که همسایه هستید هیچ راهی وجود ندارد جز اینکه دیالوگ داشته باشید. شخصا سعی می‌کنم در هر جایی که صحبت می‌کنم همه را در یک ظرف ببینم. چون واقعا مشکل اصلی آن سیستم استعماری است. این نیرویی که در آذربایجان وجود دارد در واقع نیروی کردستان هم هست و برعکس. این نیروی بزرگی است و ما باید روی این پروژه کار کنیم. یعنی آن صداهایی که دنبال زیست مسالمت‌آمیز هستند باید تقویت شوند. به عنوان یک انسان به آن اعتقاد دارم و در این مسیر هم کار می‌کنم، چه به صورت نوشتن یا کار روزنامه‌نگاری یا هر کار دیگری.

به آینده جنبش‌های ضد استعماری که در ایران وجود دارد، ‌جنبش‌های هویت‌خواهانه یا هر عنوانی که روی آن بگذاریم، به شدت امیدوار هستم و فکر می‌کنم آینده را ما تعیین می‌کنیم. البته بر  این فرض که این حکومت فعلی همه چیز را ویران نکند  و این سرزمینی که وجود دارد بقا پیدا کند. در این صورت در آینده ایران این ما هستیم که سرنوشتمان را تعیین خواهیم کرد.

دلیلش هم این است که آن خودآگاهی که در کردستان و آذربایجان و جاهای دیگر وجود دارد به شدت در حال رشد است و این خودآگاهی به حدی رسیده و قدرتی ایجاد کرده که به راحتی می‌تواند در آینده اراده‌اش را بر مرکز تحمیل کند و این اتفاق خواهد افتاد. مساله این است که این گسل‌ها و اختلافاتی که بین اقلیت‌ها وجود دارد می‌تواند به راحتی از طرف حکومت فعال شود و این کاری است که ما اصلا کار نکرده‌ایم.

به شدت امیدوار هستم. چون بحث بحث معادله قدرت است. کسانی که در غرب نشسته‌اند و تفکرات ایران‌شهری دارند، و در اتاق‌هاشان به این مسائل فکر می‌کنند، تصور کرده‌اند که شرایط مثل سال ۵۷ هست و همانطور که جمهوری اسلامی آمد و توانست کردستان و جاهای دیگر را سرکوب کند و بتواند همان نظم پیشین بر محوریت فارس را ادامه دهد، اینها هم می‌تواند همین کار را بکنند. ولی نمی دانند اینبار شرایط فرق می‌کند.

بسیار خوشحالم که آذربایجان بیدار است و خوشحالم که اهواز بیدار است، و خوشحالم که زاهدان بیدار است. و در آینده این ما اقلیت‌ها هستیم که شرایط را تعیین خواهیم کرد. این فرض را بر اساس واقعیت عنصر قدرت می‌گویم. خودآگاهی به حدی رسیده است که  اگر حتی قدرت و شمار جمعیت را هم حساب کنیم و وسعت سرزمینی را حساب کنیم، ما اقلیت‌ها قدرت خیلی عظیمی هستیم و می‌توانیم اراده زندگی برابر را تحمیل کنیم. اینکه عده‌ای هنوز این واقعیت را تشخیص نداده‌اند و نشناخته‌اند و مثل کبک سرشان را زیر برف کردند و نمی‌خواهند واقعیت را ببینند، واقعیت را تغییر نمی‌دهد. زمین سیاست زمین واقعیت است و این چیزی است که در آینده به مرکز تحمیل خواهد شد و سیستمی غیر متمرکز ایجاد می‌شود. نکته دیگری که باید بگویم این است که تنها کاری که ما باید بکنیم -بجز آنکه با مرکز گفتگو می‌کنیم و آنرا  به چالش‌ می‌کشیم- این است که روی مردم خودمان هم کار کنیم. باید آموزش داده شود و خودآگاهی باید به حدی برسد که مرکزنشینان نتوانند مقاومت کنند. هرچه این خودآگاهی عمیق‌تر شود -که تا حد زیادی شده است- شک نکنید که تحمیل اراده هم آسان‌تر خواهد بود.