نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه

نیمیم فوکو خواند نیمیم ابوریحان!

رضا طالبی

مصدق از بالای پله ها به پایین آمد، لنگ لنگان و شاه خیزان و جستان نوردید و بالا رفت ، لای بازوان مصدق پرونده ی اعتبار نامه ی پیشه وری[1] و ورق های لوله شده ی ۲۱ آذر درون جیب شلوار نظامی شاه، کدام یک فرو میریزند و یا کدام یک فرا میروند، ما نگران می نگریم، کسریتی که به هیچ کدام از این عساکره ی مکثوره تعلق ندارد ، باز بازی ”سین” ها و ”ث” ها و صاد ها.. شاید عجیب باشد ولی ”ث” و ”ص” نیز اقلیتی هستند میان تمامی سین ها، از هفت سین گرفته تا سینما و سیاه نمایی و سیزده آبان، پس ما داریم از اقلیتی حرف می زنیم که خود نیز بدان باور نداریم و تلفظش نمی کنیم!

پس از افول قجر و شکست پروژه شهروندسازی در حکومت‌های ناصری و مظفری، اقلیت کز کرده در در آن حواشی تبریز شالوده ی خود را حفظ کردند، بورژوازی خوران دوران قجر با پهلویان یک کاسه شدند و آذربایجان به یغما رفت ولیکن باز همان اقلیت کز کرده ی معلول و مستاصل در آن حاشیه ی تبریز سرخ و گرسنه باقی ماندند. همان اقلیتی که چنان در فقر لسانی و شکامی بودند که عباس میرزا با ترجمه و چاپ سه سلحشور دومای پدر نیز نتوانست این گرسنگی را سیراب کند. نه” لیوتار”ی بود، نه تاریخ جنون فوکو و نه دریدا ساختار می شکست ولیکن تبریز با آن همه حشم و خدمش هزاران سال امعا و احشا چه کسانی را پر کرده بود؟ روده ی دراز اقتدار در دشتهای قره داغ می خرامید و بر روی سرخی تبریز حاجت روا می کرد؟

شاید بگویند این چه بیانیست و این چه یادداشتی است، عصیان قلم را چگونه شرح دهم؟

این ما خود بودیم که این سرای ساختیم و بعد بر سودبران و نمک سودان درگاهش فحش و ناسزا کشیدیم، چنان چه نیچه می گوید:« اخلاق مسیحی مبتنی بر نفرت و کینه است و ارزش ها خود روزی مقابل ارزش ها قرار می گیرند» ما نیز اخلاقی ممتزج بر تارک این مکان نشاندیم و هر که بر زیر آن شد را آمر بالنفره نامیدیم، وقتی دلاواله بر سرای شاه عباس کبیر وارد می شد و تلالو زبان ترکی را بر پرسپکتیو ایوان صوفیان می دید  و همین می دید و لیکن نه مدرسه ای و نه مکتبی و نه سوادی برای تمام رعایای سفیلی که هنوز کنج تبریز کز کرده اند و روح مسیحی و یا دینی و اسلامی بر مبنای خوب و بد و نفرت و دشمن و کافر و بلاد ، ما را نیز در دوگانه گی ترک و فارس قرار داد.

حافظ سر داد « ترکان پارسی گوی بخشندگان عمرند» و نظامی :« پدر بر پدر مر مرا گرگ بود» ولیک جز دوگانه ی سوگولی اشعار و دردکش کوچه و پستو و دهلیز چیزی نصیب مان نشد.

دوآلیسم  ذهن و بدن دکارتی ما را تن و دیگران را بدن ، دوگانه گی اهریمن در همان حاشیه تبریز و نیم دیگرش در سرسرای حاکمان اهریمنان به نام اهورامزدا ظهور کرد، تورج و ایرج،. سیاووش و افراسیاب و رستم و زال و ترک و فارس، گبر و مسلم و…..

چیزی که سالها مغفول ماند و صحبتی از آن نشد، دوگانه خیر و شر، دوگانه ترک و فارس، دوگانه حاشیه و متن، دوگانه وطنی و غیر وطنی

چقدر همه ما درگیر این دوگانگی هستیم، شاید روزی که در دفتر کاریم و کنار مانتیورینگ اصحاب قدرت  خیریم و در منزل شر می شویم، شری که با زبان و خون و تقسیم ثروت و قدرتمان آمیخته است، شری مخیر و نیک که سالها مثل زنار باید پنهانش کنی و یا بدهی مداحان ترکی گوی سرای حضرت اجل صاحب قرانش شوند.

شری که بالذات تصور شد و نه بالعرض. شریتی که برای حفظ این دوگانگی و قدرت یافتن این نیک مفروض هر روز کز می کرد، و در مقابل چنین گفت زرتشت نیچه ای و ابر مرد درفش کاویان بدست گیر، ضعیف تر می شد.

و این تضعیف، ترس را با خود بارمغان می آورد، ترس از دیگری نشدن، ترس از نیک نبودن، ترس از کرد و ترک و عرب و بلوچ بودن و گاو انگاری خود بسان مش حسن قصه های ساعدی…

این روایت ماست، روایت دوگانه خیر و شر ، دوگانه ی که شاید راز نقل محافل بودن شاهنامه است، هنوز که هنوز است بر آن میبالند ولیکن این دوگانگی دیگر فرتوت و فرسوده شده است.

در دنیای گلوبال، دیگر نه غربی وجود دارد و نه شرقی، نه اکثریتی و نه اقلیتی، نه ترس از اعلام هویت و نه ترس از عدم اعلام هویت، این هویت چهل تکه شایگانی نیز نفس های آخر خود را می کشد، من کم آوردیم…

سالها زیر این دوگانگی، شر انگاری کردیم، بسان گادامرباید بگوییم گسست بین گدشته و حال اجتناب ناپذیر است، ما محصول پدران فراموش شده ی خوی شدر آن انزوای باشکوه تبریزیم…

در این جهان بی طبقه ی توحیدی، مایی که در دوگانه ی فارس و غیر فارس مانده ایم دیگر سقفی برای پنهان کردن خود نمی یابیم، در جهان دیجیتیال و سرعت رشد داده ها بزبان انگلیسی و فرانسه و غیره شاید امیدمان برای احیا زبانمان به تولید علم در ترکیه وابسته است و گرنه آنچه که برای خود میراث گذاشته ایم،  آنتروپی مشوش از مردمان خود زده اند…مردمانی که فقر را بزبان مادری و ثروت را بزبان غیر دیدند، شاید مصدق در نطق حمایتیش از پیشه وری کمی مصمم تر بود و یا طالقانی به هنگام قرآن بدست گرفتن زیر ارتش شاه تردید داشت، شاید وقتی شریعتمداری به تبریز می اندیشید با احمد خمینی حشر و نشر نداشت، شاید میکونوس و ۲۹ بهمن تبریز و شمشیر شاه اسماعیل نبود ما از این دوگانگی خلاص می یافتیم اما چه سود که دیر شده است…

نوشداروی بعد مرگ سهراب، سیاووش رسول زاده شعله ور در این سوی توران، آه چه خسته کننده است این دوگانگی، آنانکه که فکر کردند با حذف اقلیت و بستر سازی متحد در لوای درفش قومیتی می توانند یگانگی بوجود بیاورند دیدند که نه ثمره اش همان است، نیمی ز ترکستان نیمی ز فرغانه!

دوگانگی که من ترک با زبان فرس برای شما مینویسم ، و شمای فارس زیر سایه برج طغرل ترک تخمه می شکنید، این دوگانگی ذات این جامعه است، چنان که همه اندکی زن و اندکی مردیم، شما ها شاید اندکی ترک باشید، کمی به گذشته ی خود نگاه کنید از این دوگانه نبودنتان شرم می‌کنید!


[1] . برخلاف تصور همگان ، مصدق به رد اعتبارنامه محمد خویی اعتراض کرده است. ایرونیک